نویسنده: عبدالحمید گرگیج

دوران زمامداری اسلامی (بخش پنجم)

تمدن اسلام و تأثیر آن در جهت­‌گیری بشر:
بنیان‌گذاری تمدن اسلامی با جلوه‌های معنوی و برپایی حکومت اسلامی با ساختار و نظام مختص به خود در قرن اول هجری توسط محمد (صلی الله علیه وسلم)، باب تازه‌ای در تاریخ عقاید، اخلاقیات، سیاست و اجتماع جهانی گشود. با ظهور اسلام، جریان تمدن دگرگون شد و جهان به سوی نوینی گرایش یافت. هرچند پیامبران پیشین نیز به پراکندن بذر اسلام پرداخته و مبلغان آن را ترویج می‌کردند و پاکدلان در راه آن به جهاد می‌رفتند، اما تا پیش از این، هیچ‌گاه فرصتی برای دعوت‌کنندگان فراهم نشده بود تا حکومتی بر پایه و روش دعوت خود بنا نهند و تمدنی برخاسته از مبانی اسلامی را پدید آورند. دعوت و تلاش‌های پیامبران و مبلغان پیشین، به موفقیتی که در دستان محمد (صلی الله علیه وسلم) و خلفای ایشان حاصل شد، نرسیده بود.
پیروزی اسلام بر جاهلیت، بالی تازه‌ای برای جامعه بود که نه در گذشته مشابه آن را تجربه کرده بودند و نه راه نجات خود را از آن می‌شناختند. جاهلیت، اسلام را تنها به مثابه‌ی دعوتی دینی و معنوی می‌دانست، اما ناگهان اسلام به عنوان مسیری برای نجات و سعادت مادی و معنوی، قدرت و تمدن، جامعه و دولت ظاهر شد. دینی منطقی و پسندیده که با حکمت و شفافیت در برابر خرافات و افسانه‌ها می‌ایستاد؛ قانونی الهی و وحیانی در برابر قضاوت‌ها و تجربیات انسانی؛ تمدنی آرمانی، استوار که اخلاق نیکو و تقوا در آن حاکم بود و ارزش‌های معنوی بر مادیات برتری داشت. در چنین جامعه‌ای، همه انسان‌ها برابر بودند و تنها به واسطه تقوا از یکدیگر برتری داشتند، مردم به آخرت اهتمام می‌ورزیدند و در نتیجه، دل‌ها خاضع و روح‌ها آرام بود. رقابت برای کسب مال و ثروت کاهش یافته بود و کینه و دشمنی نیز کمتر شده بود. این‌ها همگی در مقابل تمدنی بود که در آن ستمگری و تزلزل حاکم بود، جایی که زورمندان بر ضعیفان ستم می‌کردند و در فسق و فجور، رقابت برای دستیابی به رفاه و آسایش می‌کردند، تا جایی که تاریخ جهان پر از جنگ‌های متوالی شده و تمدن به دوزخی برای مردم تبدیل شده بود: «وَلَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»؛ ترجمه: «و ما حتماً آنان را از عذاب نزدیک‌تر بجز عذاب بزرگ‌تر می‌چشانیم، شاید که بازگردند.»[1]
یک حکومت عادلانه برپا شد که اصل برابری را در میان مردم به اجرا درآورد، حقوق ضعیفان را از قویان استیفا کرد و از اخلاق و حریم خصوصی مردم به گونه‌ای حفاظت نمود که گویی از دارایی‌ها، ناموس و جان آنان محافظت می‌کرد. کارگزاران و حاکمان از بهترین افراد جامعه بودند، و کسانی که از همه بیشتر به امکانات و قدرت دسترسی داشتند، بیش از دیگران از این نعمت‌ها رویگردان بودند. این وضعیت در مقابل حکومتی قرار داشت که در آن ظلم و استبداد رایج بود، رهبران سیاسی به خیانت و ظلم آلوده بودند و مسئولان دولتی در رقابت برای هدر دادن اموال عمومی، نقض حریم خصوصی و ریختن خون بی‌گناهان بودند. با چنین الگویی اخلاقی، اخلاق عمومی را تباه و نابود می‌کردند، امیران و حاکمان از بدترین افراد جامعه بودند، در حالی که خود سیر و سگ‌هایشان از سیری نالان بودند، اما مردم در گرسنگی به سر می‌بردند. خانه‌های حاکمان مجلل بود، اما مردم بی‌پناه و بی‌بضاعت بودند.
مردم در چنین شرایطی قرار گرفتند که پذیرش اسلام برایشان بی‌مانع و سهل می‌نمود و در مقابل، دلیلی برای ادامه جاهلیت نمی‌یافتند. کسی که به دامان اسلام پناه می‌برد، نه تنها زیانی نمی‌دید بلکه به سرمایه‌های معنوی چون آرامش یقین، شیرینی ایمان، عزت نفس متاثر از اسلام، یاران و همراهانی که جان در کف دست قرار می‌دادند، روحی آرام و اعتماد به زندگی پس از مرگ دست می‌یافت. به این ترتیب، مردم به اختیار و انتخاب خود از اردوگاه جاهلیت به اردوگاه اسلام منتقل شدند، و با هر روزی که می‌گذشت، مرزهای جاهلیت تنگ‌تر و اسلام گسترش بیشتری می‌یافت، تا آنکه نهایتاً فتنه و فساد ریشه‌کن شد و دین به خالص‌ترین شکل خود در آمد.
تأثیرات این تحول بسیار چشمگیر بود. قبل از این، در زمان غربت اسلام و دولت جاهلیت، پیمودن راه خدا سخت، دشوار، توان‌فرسا و خطرناک بود و انسان به سختی می‌توانست در محیط جاهلی خدایش را بندگی کند. اما اکنون، در محیط اسلامی به سختی می‌توان نافرمانی خدا را انجام داد. قبل از این، دعوت به سوی آتش و جهنم غالب و پیروز بود، اما اکنون شکست خورده و ذلیل است. موجبات خشم خدا و عصیان وی آشکار و وافر بود، اما اکنون نادر و پنهان است. دعوت به سوی خدا در زمین خدا جرم محسوب می‌شد که باید به صورت مخفی و سری انجام می‌گرفت، اما اکنون علنی، آشکار، آزاد و در امان است. از هیچ جهتی با خطری جدی مواجه نیست و دعوتگران در راه دعوت و عقیده بیم فشار و خفقان را ندارند. خداوند متعال می‌فرماید: «تَخَافُونَ أَن يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ فَآوَاكُمْ وَأَيَّدَكُم بِنَصْرِهِ، وَرَزَقَكُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ»؛ «می‌ترسیدید که مردم شما را بربایند ولی خدا شما را پناه و ماوا داد و با یاری خویش شما را نیرو بخشید و روزی پاکیزه نصیب شما گردانید.»[2]
افکار و سرشت مردمان، خواسته و ناخواسته، تغییر می‌کرد و از اسلام تأثیر می‌پذیرفت؛ درست همان‌گونه که طبیعت انسان و گیاهان در بهار تغییر می‌کنند، قلب‌های عاصی و خشک نیز نرم و قانع می‌شدند. مبادی اسلام و حقایقش در اعماق دل‌ها نفوذ کرد و در درون انسان‌ها جای گرفت. ارزش اشیا در چشم مردمان تغییر کرد، معیارهای قدیم متحول شد و معیارهای جدید جایگزین آن‌ها گردید. از این پس، جاهلیت حرکتی ارتجاعی محسوب می‌شد که محافظت از آن نوعی جمود و کودنی بود. اسلام پدیده‌ای عصری و پیشرفته به شمار می‌آمد که انتساب به آن و پذیرفتن مظاهرش نوعی هوشیاری و زیرکی شمرده می‌شد. ملت‌ها و بلکه جهان رفته رفته به اسلام نزدیک می‌شدند؛ اما همان‌گونه که ساکنان کره زمین چرخش زمین را احساس نمی‌کنند، جهان نیز حرکتش را به سوی اسلام احساس نمی‌کرد. این حرکت به سوی اسلام در فلسفه، تمدن و دین‌شان به چشم می‌خورد. درون و وجدانشان همین موضوع را نشان می‌داد و حتی جنبش اصلاحی که پس از انحطاط مسلمانان به آن روی آوردند، حاکی از همین تأثیرات بود.
اسلام آمد و فاتحه‌ی شرک و بت‌پرستی را خواند. از آن روز به بعد، شرک از چشم مشرکان افتاد و به خاک مذلت کشیده شد. صاحبان شرک از شرک‌شان اظهار برائت می‌کردند و از اعتراف به آن سرباز می‌زدند، در حالی که قبل از این در اظهار شرک و دفاع از آن خود را به کشتن می‌دادند. پیروان تمام ادیان، شرک و مظاهر بت‌پرستی و رسوم و عادات شرکی خویش را که در نظام دینی‌شان وجود داشت، توجیه و تأویل می‌کردند و می‌کوشیدند به گونه‌ای آن را بازگویند و شرح دهند که هرچه بیشتر با توحید اسلامی قرابت و همگونی حاصل کند.
استاد احمد امین می‌گوید: «در بین مسیحیان گرایش‌هایی پدید آمد که در آن تأثیر اسلام نمایان بود؛ مثلاً در قرن هشتم میلادی، یعنی در دو قرن دوم و سوم هجری، در منطقه “سپتیمانیا” (Septimania) حرکتی ظهور کرد که اعتراف در برابر کشیش را رد می‌کرد و برای کشیش هیچ حقی قائل نبود و مردم را دعوت می‌کرد که جهت مغفرت گناهانشان فقط به خدای یکتا رجوع کنند. طبیعی است که از آنجایی که در اسلام احبار و کشیش وجود ندارد، اعترافی هم وجود ندارد.»
همچنین، حرکتی دیگر جهت نابودی تصاویر و تمثال‌های دینی ظهور کرد. در قرن هشتم و نهم میلادی، یا سوم و چهارم هجری، مذهبی مسیحی پدید آمد که تجلیل از تصاویر و تمثال‌ها را شدیداً رد می‌کرد. لویی سوم، امپراتور روم، در سال ۷۲۹ میلادی دستوری صادر کرد که براساس آن تجلیل از تصاویر و تمثال‌ها ممنوع بود. در سال ۷۳۰ میلادی، دستور دیگری صادر کرد که چنین عملی را شرک محسوب می‌نمود. کنستانتین پنجم و لویی چهارم نیز دستورات مشابهی صادر کردند. البته این در حالی بود که پاپ گریگوری[3] دوم و سوم و جرمانیوس، پطریک قسطنطنیه و امپراتریس ایران[4] از تأیید کنندگان پرستش تمثال­ها و تصاویر بودند.
ادامه دارد…
[1] ـ سوره سجده، آیه:۲۱.
[2] ـ سوره انفال، آیه:۲۶.
[3] ـ نام شماری زیاد از پاپ­های مسیحی بوده است، گریگوری دوم از ۷۱۵ م تا ۷۳۱ م مقام پاپی را عهده­دار بود. گریگوری سوم از سال ۷۳۱ م تا ۷۴۱ م مقام پاپی داشت، گفتنی است که مرحوم محمد معين ضبط عنوان فوق را با ارجاع به ریشه­ی فرانسوی آن گرگوار دانسته است.
[4] ـ ایران، ملکه ی امپراتوری روم شرقی (۷۸۰ – ۷۹۰ م) و (۷۹۲ – ۸۰۲ م) وی به . وی به سبب فداکاری در راه اعتقاد خویش به ارتودوکس شهرت داشته است ایران به سال ۸۰۳م در تبعید در گذشت.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version