نویسنده: عبیدالله نیمروزی

دیدار با ملک حسن دوم پادشاه مراکش

چنان‌که گذشت، همهٔ هم‌وغم مولانا در راستای دیدار با شاهان و فرمانروایان، رساندن پیغام راستین اسلام به آنان، برشماری کاستی‌ها و نواقص دینی و ایمانی ایشان و دعوت آنان به اصلاح بود. او همواره در دیدارهای خود می‌کوشید به نفع اسلام و مسلمین سخن بگوید و حقیقت را برای آنان آشکار سازد.
مولانا ندوی در ملاقات خود با ملک حسن دوم، پادشاه مغرب هاشمی، در سال ۱۹۷۶ میلادی چنین اظهار داشت: «من از آن جهت سعادتمندم که رسالت گران‌قدری را از جهان اسلام که آن را باری بر گردنم و امانتی بر خود احساس می‌کنم، به شما برسانم. این مسئولیت آن است که امروزه مسلمانان از شرق تا غرب، با بی‌صبری در انتظار آن به سر می‌برند که از کرانهٔ جهان ستاره‌ای نوین طلوع کند تا محل پیوند آرزوهای‌شان باشد. مسلمانان در وضعیتی اسفبار، سخت و عجیب به سر می‌برند و به رهبری غیور، مؤمن و نابغه‌ای نیاز دارند که در اخلاص، یقین، عزم راسخ و قلبی مطمئن ممتاز باشد.»
هدف مولانا از این سخنان، نشان دادن نیاز مسلمانان و بیان صفات یک رهبر نمونه بود که در قالب کنایه، سخن دل را آشکار ساخت.

دیدار با ملک عبدالله پادشاه اردن

مولانا ندوی چندین بار با ملک عبدالله بن شریف حسین، پادشاه کشور اردن، دیدار و گفتگو کرد. یک‌بار، هنگام بازگشت مولانا از بیت‌المقدس در سال ۱۹۵۱ میلادی، ملک عبدالله به‌طور ویژه ایشان را دعوت کرد. در این سفر، مولانا با شاه نشست و با روش حکیمانه و مملو از بصیرت، او را به مسئولیت‌هایی که بر عهده‌اش بود آگاه ساخت. به‌ویژه او را نسبت به اهمیت بیت‌المقدس، مسجدالاقصی و مسئولیتی که در قبال پناهندگان فلسطینی داشت، متوجه کرد.
دکتر سیدرضوان علی ندوی می‌نویسد: «مولانا در سال ۱۹۵۱ میلادی، پس از آن‌که از سفر شام و اردن بازگشت، در مدینهٔ منوره داستان ملاقات خود با ملک عبدالله شاه اردن را چنین بیان کرد: وقتی شاه اردن به ملاقات من آمد، پس از السلام علیکم، شعر مشهور شریف رضی، شاعر بغدادی قرن چهارم هجری را برایش خواندم که در آن خطاب به خلیفهٔ عباسی چنین گفته بود: “وقتی سخن از فخر به میان می‌آید، به یاد داشته باشید که ما هر دو در عالی‌نسبی شریک هستیم. با این تفاوت که شما به خلافت رسیدید و من از آن محروم ماندم.”»
امام ندوی با عزت‌نفس و استغنای کامل با شاه دیدار کرد و در قالب بیان ویژگی‌های نسبی، مسئولیت‌های او را نسبت به جامعهٔ اسلامی گوش‌زد نمود.
مولانا ندوی می‌نویسد: «پس از ملاقات اول، سه روز بعد بار دیگر با ایشان دیدار کردم. نماز جمعه را هر دو در مسجد جامع شهر خواندیم. هنگامی که چشم شاه به من افتاد، ما را برای صرف غذا دعوت کرد. در این دیدار، کتاب ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین که در دیدار اول به او تقدیم کرده بودم، توسط شاه مطالعه شده بود. او تحلیل زیبایی بر آن داشت. من نیز بار دیگر توجه ایشان را به مسجدالاقصی و پناهندگان فلسطینی معطوف کردم و دو کتاب دیگر به او تقدیم نمودم.»

دیدار با شهید ژنرال ضیاءالحق

ژنرال ضیاءالحق، یکی از ممتازترین حاکمان عصر خود، قلبی آگاه و روانی مملو از عشق به حق داشت. او که تا واپسین دم زندگی تاجی فروزنده و ستاره‌ای درخشان در میان پادشاهان نیک‌سیرت بود، شیرازهٔ حیاتش محبت به اهل علم و اهل حق بود.
از همین رهگذر، هرگاه حضرت امام ندوی به دیار پاکستان قدم می‌گذاشت، محبت ژنرال ضیاءالحق به او افزون می‌شد و بی‌قرار دیدارش می‌گشت. امام ندوی مانند آب گوارا، التهاب دل او را فرو می‌نشاند و با نگرش‌ها، نگارش‌ها و توصیه‌های راهبردی خود در زمینهٔ دین، ایمان، عزم و اخلاص، او را هدایت می‌کرد.
پروفسور دکتر سید ابوالخیر کشفی می‌نویسد: «حضرت مولانا ندوی برای بیست‌وچهار ساعت به پاکستان آمد. هنگامی که خبر ورود ایشان به ژنرال ضیاءالحق رسید، او تلفن کرد و فرمود: لطفاً سه یا چهار ساعت به اسلام‌آباد تشریف بیاورید؛ هواپیمای ارتش برای خدمت آماده است. مولانا ندوی پاسخ داد: این وقت اندک، امانت عزیزان دیگر من است. معذرت مرا بپذیرید. لذا، ژنرال ضیاءالحق خود به کراچی آمد.»
ضیاءالحق، با وجود اشتباهاتی که در دوران حکومتش مرتکب شد و موفق نشدن در اجرای کامل نظام اسلامی در پاکستان، از اخلاص و تواضع عمیقی برخوردار بود. هنگامی که از مولانا ندوی درخواست کرد اوراد و وظایفی برایش تعیین کند، مولانا فرمود: «شما همواره درود و صلوات بفرستید و در کارهای‌تان مشغول باشید. همین برای‌تان کافی است.»
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version