نویسنده: زید 

گفتگوی قیس با همسر اسود عنسی

قیس مکشوح می‌گوید: «من پیش دختر عموی خود (زاذ بنت شهر) که همسر اسود بود، رفتم و به او گفتم: «يا ابنة عمي! قد عرفت بلاء هذا الرجل عند قومك! قتل زوجك وطأطأ في قومك القتل وفضح النساء فهل عندك ممالأة عليه؟» ترجمه: «ای دختر عموی من! بدون شک تو خوب می‌دانی که این مرد (اسود عنسی) چه بلا و مصیبتی بر سر قوم تو آورد (با آن‌ها جنگید و قتل و خونریزی کرد و به زور شهر شما را محاصره کرد و آن را تحت فرماندهی خودش درآورد) او شوهر تو را به قتل رساند، در کشتن قوم تو شدت ورزید و مبالغه کرد و زنان قومت را رسوا و بی‌آبرو نمود. پس آیا تو می‌توانی ما را برعلیه اسود عنسی یاری رسانی و کمک کنی؟»
زاذ به من گفت: «بر چه امری؟» گفتم: «بیرون کردن اسود از خانه جهت کشتن او.» زاذ گفت: «آیا او را می‌کشی؟» گفتم: «بله.»
زاذ گفت: «نعم والله ما خلق الله شخصا هو أبغض إلي منه. فما يقوم لله علي حق ولا ينتهي له عن حرمة. فاذا عزمتم أخبروني أعلمكم بما في هذا الأمر.» ترجمه: «بله، حتماً من با شما همکاری می‌کنم. قسم به ذات باری متعال، الله عزوجل هیچ کسی را مبغوض‌تر و منفورتر به نزد من از اسود عنسی خلق نکرده است. پس هر آن عملی‌که به خاطر الله متعال برخیزد، بر من واجب می‌باشد تا با آن همکاری کنم و در این راستا برای الله متعال هیچ حرمت و احترامی به پایان نمی‌رسد. (لذا من در هر حال با شما هستم و از هیچ کوششی دریغ نمی‌کنم) پس هرگاه شما عزم جدی بر قتل او داشتید من را مطلع سازید؛ تا برای‌تان خبری از احوال این امر بدهم (و زمینۀ قتل را بهتر فراهم سازیم).»

روبه‌رو‌شدن قیس مکشوح با اسود عنسی

قیس مکشوح می‌گوید: «سپس من از خانۀ زاذ بیرون شدم، دیدم که فیروز و داوذیه منتظر من هستند تا از این گفتگو با خبر شوند. در همان لحظه اسود عنسی من را به نزد خود خواست و ده نفر از اقوام و نزدیکانش را نیز طلب کرد و به من گفت: «ألم أخبرك بالحق وتخبرني بالكذابة؟! إنه يقال: إن لم‌تقطع من قيس يده يقطع رقبتك العليا.» ترجمه: «آیا مگر من به تو خبر حق و راست را ندادم و تو اکنون به من خبر و جواب دروغ می‌دهی؟! (خبر همان جن‌هایی‌که گفته بودند که قیس بر ملک تو می‌تازد و قیس آن خبر را تکذیب نمود) همانا به من گفته می‌شود (یعنی: از طرف فرشتگان وحی می‌شود) که ای اسود! اگر اکنون تو دست قیس را قطع نکنی او گردن تو را قطع می‌کند.»
قیس می‌گوید: «بعد از آن من کاملاً یقین حاصل نمودم که اسود حتماً من را می‌کشد؛ لذا به او گفتم: «إنه ليس من الحق أن أهلك وأنت رسول‌الله، فقتلي أحب إلي من موتات أموتها كل يوم؛ فرقّ له أمره بالانصراف.» ترجمه: «این اصلاً درست نیست که من هلاک شوم درحالی‌که تو رسول خدا باشی! (و از حقیقت و کذب هر خبری آگاه باشی و می‌دانی‌که من بی‌گناه هستم) پس کشته شدن من بهتر است برای من از این که هر روز، بارها، از شدت درد دستم بمیرم. بعد از آن اسود نسبت به من لطافت نشان داد و قلبش نرم شد و من را امر کرد که برگرد و برو.»
بعد از آن قیس پیش یاران خود رفت و به آن‌ها گفت: «اعملوا عملكم» هر کسی کار خودش را انجام دهد (تا اسود به ما مشکوک نشود).
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version