نویسنده: م. فراهی توجگی

بررسی حاکمیت مردم و موانع آن

در یادداشت‌های قبل نظریۀ تعدادی از دانشمندان غربی در مورد رد دموکراسی به بحث گرفته شد، در این تحقیق ثابت خواهیم کرد که در دموکراسی به‌هیچ‌وجه مردم اختیار حکومت را در دست ندارند و این تنها اقلیت ثروتمند است که زمام حکومت را می‌چرخانند و به جلو می‌رانند.
حکومت حقیقی و سالم باید از پروسۀ انتخابات شروع شود و در طول مدت حاکمیتِ نمایندگان مردم امتداد پیدا کند و تا انتخابات آینده ادامه داشته باشد. اما هستند دموکراسی‌خواهانی که تأیید می‌کنند و حقیقت نیز چنین است که مردم تنها هنگام برگزاری انتخابات حاکمیت مؤقت و روتینی دارند و پس از آن، سروری و سیادت پوشالی خودشان را از دست می‌دهند و کلاه‌‌شان پس معرکه است.
با دقت‌نمودن بیشتر و عمیق‌تر در این موضوع متوجه خواهیم شد که مردم حتی هنگام انتخابات هم حاکمیتی از خودشان در چنته ندارند و سیادت و سروری قبای مناسب تن‌شان نیست و سکۀ تقلبی در دست‌شان بوده است.
ابتدا به نقل سخنی از روسو، پیامبر دموکراسی، می‌پردازیم. همان‌گونه که قبلاً بیان شد، روسو دموکراسی واقعی را همان دموکراسی مستقیم می‌داند. به‌همین‌خاطر، دربارۀ دموکراسی مبتنی بر نمایندگی بریتانیای معاصر خودش می‌گوید که مردم انگلیس جز در ایام انتخابات آزاد نیستند، چون به محض اتمام پروسۀ انتخابات، مردم تبدیل به بردۀ حلقه‌به‌گوش، بلکه تبدیل به «هیچ» و «پوچ» می‌شوند.
پول کلاوال فرانسوی هم از مشارکت فعال شهروندان تنها در ایام انتخابات سخن به میان می‌آورد.
اما راسل، قدمی فراتر نهاده و عنوان می‌دارد که از مجموعۀ بیست میلیون نفر (تعداد انتخابات‌کنندگان) تو تنها یک نفر هستی؛ ازهمین‌رو، بیشتر احساس می‌کنی بر تو حکومت می‌شود نه این که دستگاه حکومت در اختیار تو قرار دارد.
حال می‌پردازیم به برخی از این موانع که به شرح ذیل است:
۱. خودگرایی؛ مردم بیشتر به دنبال تحقق امیال و آرزوهای خودشان هستند نه بیشتر. مردم مشغول زندگی خودشان هستند و به این نکته که روی سیاست کشور خودشان تأثیرگذار واقع شوند، کمتر اهمیت می‌دهند. خیلی کم حاضرند خودشان را دچار مشکل و ناراحتی کنند و به ندرت حاضراند تن به قربانی‌دادن بدهند. حتی در اوج انقلاب‌ها که قیام ملی محسوب می‌شود و از اعماق دل مردم ریشه می‌گیرد، تنها بخشی از آنان حاضر به قربانی‌دادن در این راه هستند، آن‌هم فقط در زمان برخوردها و تنش‌ها و لا غیر. غرب امروزی از شرق خیلی سلبی‌تر و منفی‌باف‌تر است؛ زیرا عوامل و آثار سلب‌گرایی بیشتری در آن قابل مشاهده و رؤیت است. اهمیت‌ندادن به سیاست یکی از پدیده‌های سلبی‌بودن است. در آمریکا بیشتر مردم اهمیتی به سیاست نمی‌دهند و بیشتر اخبار داخلی و مرتبط با سرگرمی‌های روزانه توجه آنان را به خود جلب می‌کند، چون اخبار داخلی بیشتر حاوی رویدادهای ورزشی و سرگرم‌کننده است. اگر احیاناً موضوعی سیاسی‌ای را در تلویزیون مشاهده کنند، علت آن این است که در آن لحظه به‌طور اتفاقی تلویزیون مشاهده می‌کرده‌اند.
پادوور می‌گوید: «انسان‌های عادی که به‌خاطر آنان تئوری و نظام‌های دمکراتیک بنا نهاده شده‌ است، به ندرت به مسائلی اهمیت می‌دهند که لازم است از آن‌ها آگاه باشند و مطلع شوند.»
او از اعتصاب روزنامه‌های نیویورک در سال ١٩٦٢ سخن می‌گوید و عنوان می‌دارد که نظرسنجی انجام گرفته نشان داده است که شهروندان عادی اهمیتی نمی‌دهند که به اخبار دسترسی داشته باشند یا خیر، بلکه آنان به برنامه‌های تلویزیون و تبلیغات سینما و لیست‌های بازار بورس و اخبار ورزشی بیشتر اهمیت می‌دهد. به این شیوه دایرۀ تئوری خواست عمومی کوچک شده و بر گروه‌های کوچکی صدق پیدا می‌کند نه بر عموم مردم.
۲. پیش‌آمدها؛ شهروند خویش را در برابر امر واقع‌شده می‌بیند. وضعیت تحمیل‌شده امکان تغییر آن را از او سلب می‌کند. تلاش برای تغییر نیازمند مبارزه و قربانی‌دادن است. هم‌چنین شخص شهروند به شهروندی سلبی‌گرا تبدیل شده است؛ ازهمین‌رو، مطیع امر واقع شده و خود را با آن وفق می‌دهد. واقعیت این است که چند حزب میدان سیاست را در اختیار دارند و شهروند در برابر آن‌ها کاری درخورتوجه از دستش برنمی‌آید. در شرایطی که وجود توان مالی قوی یکی از شروط بقای احزاب است، شانس بقا و رشد احزاب کوچک بسیار اندک و ذره در ره باد است. از سوی دیگر، شهروند نظام مشخصِ پارلمان و قوۀ مجریه‌ای را نظاره می‌کند که حتی اگر آن را هم نپسندد، قادر به انجام کاری در راستای تغییر آن نیستند. تغییر اعضای پارلمان و سران قوۀ مجریه باعث تغییر جزئی مسئله می‌شود. مسئولان عزل می‌شوند، اما نظام هم‌چنان باقی خواهد ماند. هم‌چنین تعدادی از قدرت‌های اقتصادی بزرگ تبدیل به منبع حيات مادی شده‌اند و قدرت و توان شهروند در برابر آن‌ها در مقایسه با قدرت آن‌ها در برابر حکومت بسیار کمتر از قطره در دریاست و دستگاه‌های خبری و اطلاع‌رسانی قدرتمندی او را محاصره کرده‌اند و خواسته‌ناخواسته باید با آن‌ها بسازد.
در صفحات آینده تمام این نیروها را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهیم. اینجا تنها به گفتن چند نکته اکتفا می‌کنیم. وقتی انسان خودش را در برابر واقعیتی نظاره می‌کند که به علت بزرگی بیش‌ازحد آن توان تغییرش را نداشته باشد، چگونه می‌توان ادعا کرد که انسان خودش بر خودش حکومت می‌کند؟ البته این مسئله دربارۀ کسی است که بیندیشد و احساس کند، اما بیشتر مردم در بحر این واقعۀ ملموس غرق شده‌اند؛ برهمین‌اساس، خودشان حاکم بر جریان حکومت نیستند؛ بدتر این که این واقعیت را حتی احساس هم نمی‌کنند.
ادامه دارد…
بخش قبلی
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version