ۀنویسنده: ابوریان

     با توضیحاتی که قبلاً ذکر گردید، دانستیم به خاطر جنایات کلیسا و کسانی که لباس دینِ تحریف شده‌ی نصرانیت را پوشیده بودند، چگونه از نام دین سوء استفاده شد و مردم به بیراهه کشانیده شدند و به جای جذب به دین و مذهب، از دین دور شدند.

     یهودی‌ها، فرصتِ پیش آمده را غنیمت دانسته و از آن تا حد امکان بهره بردند؛ از طرف دیگر، میان یهودیان و مسیحیان از زمان بسیار دور دشمنی وجود داشت؛ ازاین‌رو، یهودیان سررشته‌ی دشمنی میان مردم و کلیسا را در اختیار خویش گرفتند، تا از خلال آن، دین مسیحیت را از صحنه‌ی حکومت دور سازند. اما یهودیان این شیوه را چگونه پیاده کردند؟ در پایین بدان خواهیم پرداخت.

     کلیسا، دانشمندان را مورد ظلم قرار می‌داد. یهودیان از این بی‌داد و فرصت طلایی، سود جسته و در دو جهت حرکت کردند:

     نخست دانشمندانی که از سوی کلیسا مورد ظلم قرار گرفته بودند را مورد تایید قرار دادند؛ سپس مذهب پروتستان را تایید کردند، نه به‌خاطر دوستی با آن، بلکه به‌خاطر تکیه کردن بر آن، در جنگ با دشمن مشترک (کاتولیک).

     یهودیان اقلیت بودند و پروتستان‌ها نیز اقلیت بودند، پس بین آن دو اتحادی به‌وجود آمد که دلیلِ آن احساس بی‌مهری از سوی اکثریت بود؛ لذا کوشیدند تا جلوی گسترش دین مسیحیت را گرفته و آن را از حالت سیاسی خارج کنند. آن‌ها این شعار را سر می‌دادند: «به همه‌ی ادیان اجازه دهید تا در وطنی واحد، زندگی کنند.» و بدین وسیله، یهودیان موجودیت قانونی خود را به‌دست آوردند.

     بنابراین، یهودیان از هر حرکتی که شعار بی‌دینی دولت را سر می‌داد یا طبیعت دینی دولت را لغو می‌کرد، استقبال کردند.

     انقلاب بزرگ فرانسه در همین تحولات در سال ۱۷۸۹ میلادی رخ داد. یهودیان، از این فرصت استفاده کردند و در خفای کامل و دور از دید مردم، برنامه‌های شیطانی خودشان را پیش بردند و حقایق تاریخی را وارونه جلوه دادند تا نیرنگ‌ها و حیله‌های خودشان را بپوشانند.

     آن‌ها، ابتدا در بدنه‌ی انقلابیون نفوذ کرده و آنان را جهت‌دهی می‌کردند؛ آن‌ها را تشویق کرده و روحیه می‌دادند که آیندگان به شما افتخار خواهند کرد. این گونه شد که یهودی‌ها توانستند با سوء استفاده از خون و جان‌فدایی‌های مردم فرانسه، به اهداف از پیش تعیین شده‌ی خود رسیدند.

     برنامه‌ریزی‌های اصلی این انقلاب را گروهی از یهودی‌های خاخامِ جماعت «نورانیین» برعهده داشتند و از تمام ثروتمندان یهودی جهان، در این راستا کمک گرفتند. و این گونه شد که برای اولین بار در اروپای مسیحی، یک کشور جمهوری به‌وجود آمد و دست کلیسا و راهبان مسیحی از حکومت‌داری کوتاه شد.

جریان‌های اصلی سکولاریسم

سکولار دو جریان اصلی دارد که هر یک از دیگری زشت‌تر است:

الف: سکولاریسم ملحد و بی‌دین؛

     این جریان، کلیت دین و خدا را انکار می‌کند و به هیچ دینی اعتقاد ندارد. حتی این جریان به پیکار با داعیان یکتاپرستی نیز برمی‌خیزد.

این جریان به خاطر عناد سختی که با دین و خدا دارد، یکتاپرستان و موحدان واقعی را به زندان برده و به قتل می‌رساند؛ با این وجود، باز هم توانست به نحوی در دل توده‌ها نفوذ کرده و تا حدی در بین مردم جای پایی باز بکند.

ب: سکولاریسم غیرملحد و میانه‌رو.

     این جریان منکر وجود خدا نیست و در ظاهر به آن معتقد است؛ اما دخالت و ورود دین را در زندگی و اجتماع انسانی نمی‌پذیرد و منادیِ برکناری دین از حیات اجتماعی است. خطر این جریان نسبت به جریان قبلی شدیدتر است و به دلیل عدم انکار دین و خدا، بیشتر در میان عموم مردم نفوذ می‌کند.

 این نوع دوم، در اکثر بلاد اسلامی وجود دارد، و چنان جریان نرم و آرامی است که به سادگی شاهرگ‌های حیاتی جوامع اسلامی را به دست گرفته است.

 در این نوع سکولاریسم، ما نام خدا، ذکر باری تعالی، اسلام و رسول خدا را از بسیاری از رهبران و مسئولان خواهیم شنید. (گرچه در باطن در صدد ضربه زدن به دین اسلام هستند.)

آثار سکولاریسم در غرب

     بعد از فروپاشی نظام کلیسا از نظرگاه مردم اروپا، مفهوم دین تبدیل به چیز چندش‌آور و آزاردهنده‌ای شده بود. مردم معتقد بودند که دین مایه‌ی عقب‌ماندگی است و پر از عیب و نقصان، و آن را خطری برای جوامع بشری می‌دانستند. بنابراین، به‌طور کامل خود را از دین خالی کرده و به سیاست روی آوردند تا آن را جایگزین دین و آموزه‌های آن قرار دهند؛ غافل از این که هر چیزی، از علم گرفته تا سیاست، وقتی از دین مایه نگیرد و منبعِ وحیانی آن را تایید نکند، فاقد ارزش است؛ زیرا سیاست و علمِ فاقد مشاعر دینی صحیح، به عنوان ابزاری در دست مردم و دون‌صفتان در خواهد آمد و آنان هرگونه بخواهند رفتار می‌کنند؛ چون بر چنین دیدگاهی هیچ یک از شئون اخلاقی حکم‌فرما نیست.

آیا طرفداران سکولاریسم متمدن هستند؟

     بعد از اینکه غرب از اسارت کلیسا بیرون آمد، غربیان در مسایل علمی پیشرفت فوق‌العاده‌ای کردند؛ بنابراین، بحث و تحقیق و اکتشافات جدید و مفیدی در جهان پدیدار گردید، چنان که جهان مثل آن را به خود ندیده بود. آنان با این اختراعات و اکتشافات جدید، چهره‌ی جهان را تغییر دادند.

     آن‌ها از لحاظ اقتصادی هم به پیشرفت‌های زیادی رسیدند و هر اندازه که پیش می‌رویم اختراعات بیشتری برای آسودگی جسمی انسان‌ها به بازارها عرضه می‌گردد. اما همه‌ی این‌ها دلیل نمی‌شوند تا ما غربیان را متمدن و نمونه‌ی کامل انسانی بدانیم؛ زیرا چنین چیزی بدون منبع وحیانی ممکن نیست.

     دکتر عوض القرنی می‌فرماید: «بعد از سه قرنی که غرب زیر سایه‌ی سکولاریسم زندگی کرد، علی‌رغم پیشرفت‌های چشم‌گیر، هنوز هم می‌بینیم که انسان غربی، در حالت روحی و روانی وحشتناکی به سر می‌برد.»

     جامعه‌ی غربی و سکولار زده، با سرعت سرسام‌آوری به طرف تباهی حرکت کرد؛ کانون خانواده‌ها از هم پاشیده شد و بنیان آن سست گشت؛ جامعه وارد گزار دیگری شد، در شکم چنین جامعه‌ای هیولاهایی متولد شدند که انواع و اقسام انحرافات مختلف را در خود خلاصه کرده بودند. آن‌ها گاهاً برای رسیدن به خواسته‌های خود، ناگزیر، جنایتکار می‌شدند؛ کارآگاهان پلیس، به علت نبودن انگیز‌ه‌ی معقول برای قتل، از کشف قاتل عاجز می‌ماندند؛ چرا که این بار، قاتل نه به طمع ارث قتل می‌کرد و نه به طمع سرقت و نه پدرکشتگی قبلی داشت، بلکه قاتل صرفاً علاقمند تجاوز به مردگان بود؛ یا قاتل برای انتقام از جامعه‌ی خشنِ خود، به جنون مبتلا شده بود؛ و یا برای تسکین عقده‌ی تجاوز دیگران به خود در کودکی، با تجاوز و کشتار کودکان دیگر، خودش را آرام می‌کرد.

     به عنوان مثال شخصی به نام (تد باندی) را که ساکن آمریکایی بود، نقد می‌کنیم. کسی‌که در رشته‌ی حقوق درس خوانده و به علت خوش قیافه بودن به «قاتل جذاب» معروف شد.

     کسی که آن قدر با ذکاوت بود که تمام کارآگاهان آمریکا برای یافتنش بسیج شدند و حتی با دستگیری او نتوانستند جرمش را ثابت کنند و ناچار آزادش کردند تا زیر نظر باشد! دفعه‌ی بعد که دستگیر شد، خودش وکالت خویش را بر عهده گرفت و با یک برنامه‌ریزی حرفه‌ای از صحن دادگاه، با پریدن از پنجره، فرار کرد و پس از کشتن چند نفر دیگر دستگیر شد.

     تد باندی به قتل ۳۰ زنِ ثابت شده و ۴۰ زنِ ثابت نشده، متهم بود. او پس از کشتن قربانیان به جسد آن‌ها تجاوز می‌کرد و برای دفعات بعد، که جسد در حال متلاشی شدن بود، پس از آرایش جسد، دوباره با آن‌ها رابطه برقرار می‌کرد.

     مورد بعدی آقای (جفری دامر) است که او هم آمریکایی بود. مردی که حدود ۲۰ مرد سیاه‌پوست را کشت و خورد.! او به زنده و مردۀ قربانی تجاوز می‌کرد. یعنی هم نژادپرست بود و هم آدم‌خوار، هم عاشقِ تجاوز به کودکان و هم همجنس‌باز بود.

     جفری دامر نیز از حیث هوشی، فوق العاده بود. او برای نیمه بی‌هوش کردن قربانی، معجونی منحصر به فرد ساخته بود تا بتواند بدون مقاومت، به قربانی تجاوز کرده و او را بکشد و دوباره تجاوز بکند. او برای خلاصی از جسد، بعد از تخلیه‌ی اعضایی از بدن مردگان، برای خوردن بقیۀ پوست و استخوان‌ها، آن‌ها را در اسیدی قوی حل می‌کرد. جفری دامر دادگاهی شده بود؛ اما به علت توانایی هوش بالا توانسته بود خود را تبرئه کرده و دوباره به کارهای شیطانی خود بپردازند.

     دو مثال بالا به عنوان مشت نمونه خروار، ذکر گردیدند، اگر بخواهیم دنبال چنین نمونه‌هایی از شهروندان سکولار بگردیم، مثنوی‌های هزار من درست خواهد شد.

     مهم این است وقتی اخلاقیات، که منبع آن کتاب‌های آسمانی و پیامبران راستین الهی هستند، از منطقه‌ای رخت ببندند، انسان به موجودی وحشتناک تبدیل می‌شود که کنترل آن ناممکن خواهد بود‌؛ پس بدون منابع آسمانی و قوانین الهی، امکان برپایی جامعه‌ای سالم بر روی کره‌ی خاکی وجود نخواهد داشت. واژه‌ی قانون و عدالت، فقط با منابع آسمانی معنا پیدا می‌کند.

در ادامه توجه شما را به یک مثال از وحشی‌گری‌های حکومت‌های سکولار جلب خواهم کرد.

     ساکنین و مردمی که در حکومت‌های سکولاری زندگی می‌کنند ابتدا با شعار انسانیت، بزرگ می شوند؛ اما به علت سکولار بودن، با فشار یک دکمه، از اوج آسمان‌ها، انسان‌های زیادی را در کسری از ثانیه به ملاقات مرگ می‌فرستند و کسی نیست که بپرسد این‌هایی که کشته شدند، انسان بودند یا حشره؟! چون ذهن‌ آن‌ها سکولار شده و بین کار حرفه‌ای و اخلاقیات، تداخلی ایجاد نمی‌کند.

     این شخص (پل تیبت) بود که با فشار یک دکمه و با دستور (هری ترومن) رئیس جمهور وقت آمریکا، بیش از ۲۰۰ هزار نفر از مردم ژاپن را کشت و تا آخر عمر از کارش ابراز رضایت می‌کرد؛ چون پل تیبت قاتل و هری ترومن دستور دهنده، هر دو سکولار بودند و از کشوری سکولار، نمایندگی می‌کردند.

     تیبت به اصطلاح، شجاع‌ترین خلبان آمریکا، که نام مادرش را روی هواپیمایش گذاشته بود، علی‌رغم میل پدرش رشته‌ی پزشکی را رها کرد تا به علاقه‌ی قلبی خود یعنی خلبانی جامۀ عمل بپوشاند. پل تیبت ۹۲ سال عمر کرد و برای بمبارانی که ده‌ها هزار نفر را به کام مرگ کشاند، هرگز معذرت‌خواهی نکرد. وی برای انجام این عملیات دومین مدال ارزشمند ارتش آمریکا را دریافت کرد. در یک مصاحبه از او پرسیده شد آیا از عملیاتی که مرگ هزاران زن، مرد و کودک را به دنبال داشت پشیمان هستی؟

جواب داد: نه! به جهنم!

می گفت: هرگز به این دلیل که بمباران اتمی را رهبری کردم، بی خواب نشدم.

     بلافاصله پس از انفجار بمب اتمی، کاخ سفید در چند کلمه خبر بمباران هیروشیما را به مردم آمریکا اطلاع داد: «ما هم‌اکنون بمبی را روی هیروشیما در ژاپن رها کردیم که قدرت خورشید در آن نهفته است. ما موفق به مهار انرژی عظیم عالم شده‌ایم.»

این فقط یک نمونه از هزاران جنایاتی است که کشورهای سکولار در حق انسانیت انجام داده و می‌دهند.

Share.
Leave A Reply

Exit mobile version