نویسنده: م. فراهی توجگی

سیر تطور نیهیلیزم و تقابل آن با دین‌باوری

بخش سوم

مراحل پیدایش نیهیلیزم و تاریخ آن (ادامه)
از آنجایی که نیهیلیزم اعتقاد به بی‌پایه و اساس بودن و بی‌ارتباطی چیزهاست، اغلب توأم با بدبینی زیاد است و نوعی میل اولیه در محکوم‌کردن وجود است. بدبینی تعبیر دیگری از بی‌فایدگی و بیهودگی است. شوپنهاور می‌گوید: ما موجودی بی‌معناییم. اگر دست بالا را بگیریم؛ حتی چیزی خویشتن‌برانداز هستیم.
در نیهیلیزم، نخست سرخوردگی و وازدگی از نظم و نظام موجود به میان می‌آید و سپس ناتوانی از ارزش‌های موجود در ذهن دامن می‌گسترد و سرانجام به آنچه که هست، کینه و کدورت سر می‌گیرد، در نیهیلیزم یا هیچ‌انگاری، فقدان هدف اجتماعی، بی‌معیاری و نداشتن و نپذیرفتن شاخص، میزانی جهت سنجش امور مطرح است.
منشا نیهیلیزم را باید در جوامع اولیه یافت که نوعی ترک دنیا، خودفراموشی، بی‌اعتنایی و بی‌اعتقادی به هدف‌دار بودن عالم و اظهار عجز دربارۀ توان ذهنی و فکری آدمی را به دنبال دارد. شکاکیت افراطی نسبت به همه چیز و نفرت به حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی و بیهودگی آن‌ها از منشأهای تکوینی نیهیلیزم و مایه‌های ابتدایی آن است.
حالت منفعل و فعال که در حالت اول از هر تلاشی جهت نظام بخشیدن به زندگی خودداری می‌کند و به سرگرمی‌های تهی مشغول می‌شود. در مرحلۀ فعال همۀ ارزش‌ها را باطل و مرحلۀ نیستی است. انسان در زمانی که فاقد هرگونه حرکت و پویایی است، بی‌هدف و بی‌غایت است؛ نه به خدا ایمان دارد نه به کفر، نه اصلاح‌طلب است نه انقلابی، در پی تعهدی محض به سر می‌برد.
در چنین وضعی می‌توان چند گرایش را در نظر گرفت:
۱. ابتدا سرکشی و عصیان مکتب‌های نوفکری که اغلب به صورت ضدیت با هر بینش و حرکتی ظاهر می‌شود، مثل ضد روان پزشکی، ضد هنر، ضد اومانیزم؛
۲. اتخاذ راه‌های گوناگون فرار؛
۳. وجود پارسایانی که به رهایی انسان می‌اندیشند.
بنابراین، پناه‌بردن به انواع سرگرمی‌های کاذب و گاه مخرب، تحت رژیم یا حزب پوشالی خاصی، مثل مارکسیزم[1]، سوسیالیزم[2] درآمدن، آزادی جنسی و بیگانگی اقتصادی از اثرات این بی‌تعهدی است.
بعد از پیدایش ماشین و بروز و ظهور عوارض ناشی از زندگی غرب، از قرن هجده به این طرف، مسئله‌ای تحت عنوان «بازگشت انسان به خود» مطرح شد؛ زیرا احساس استثمار فکری، اقتصادی و به‌صورت شیء و ابزار درآمدن انسان، خطر غارت انسانیت او را به دنبال داشت. بحث از خودبیگانگی انسان و اسارت او به دست نیروهای مختلف به میان آمد و بنابراین مکتب‌هایی در کنار مکتب‌های سیاسی و اقتصادی به وجود آمد تا به تأمین اهداف انسانی توجه کنند، از آن جمله اومانیزم است و از جمله شاخه‌های آن نیهیلیزم است.
گفته می‌شود که اصطلاح نیهیلیزم را در غرب متفکری آلمانی به نام «فریدریش یاکوبی» برای اولین بار در ۱۷۹۹م به کار برده است. یاکوبی در نامه‌ای که خطاب به یوهان گوتلیب فیشته نوشته است، ظاهراً برای نخستین بار اصطلاح نیهیلیزم را به کار برده است، اما این واژه را فردریش نیچه رواج داده است.
در تفکر معاصر غربی، چهره‌های مختلفی دربارۀ نیهیلیزم سخن گفته‌اند و گاهی تفاوت‌هایی نیز میان آنان در‌این‌باره دیده شده است. از میان این چهره‌ها، نیچه در مقام متفکری که برای نخستین بار تعبیر نیهیلیزم را رایج کرد، تأمل برانگیزتر است.
باید اعتراف کرد که در هیچ دوره‌ای از تاریخ حیات بشر همچون چند دهۀ اخیر، نیهیلیزم چهرۀ خود را چنین آشکار نکرده بود. اگر در پایان قرن نوزدهم نیچه اعلام داشت که نیهیلیزم در آستانۀ در ایستاده است، در دوران کنونی ما این میهمان ناخوانده، خود صاحب‌خانه گشته و جهان ما را از آن خود کرده است.
جهان امروز، یعنی جهان ما، جهان نیچه‌ای است. نیهیلیزم امروز در درون هر یک از ما خانه کرده و کافی است متفکرانه چشم‌های بصیرت خویش را بر خویشتن و حیات خویش بگشاییم تا آن را نظاره‌گر باشیم.
زندگی فردریش نیچه
در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴م نخستین فرزند خانوادۀ یک پیشوای روحانی لوتری از روکن در کشور ساکسونی پروس پا به عرصۀ وجود نهاد. چون تولدش مصادف با زادروز فردریک ویلهلم چهارم، پادشاه پروس و حامی سلطنتی قسیس نیچه بود، به احترام این پادشاه، او را فردریک ویلهلم نام نهادند. بنابراین، فردریک نیچه که در آینده می‌بایست به‌عنوان یک دشمن مصمم مسیحیت شناخته شود، سال‌های اولیۀ عمر خود را در خانواده‌ای مسیحی-روحانی گذرانید. پدر و پدربزرگ مادرش کشیش بودند و خود او در روزگار جوانی امیدوار بود که روزی در سلک کشیشان درآید.[3]
در چهارده‌سالگی (۱۸۵۸) موفق به دریافت بورس مخصوص در شرلپفورتا شد. بیست‌ساله بود که در بن به پوهنتون رفت. در آنجا به انجمن اخوت فرانکونیا پیوست. سپس از آنجا کناره گرفت و از بن به لاییزیک رفت. بعدها انجمن زبان‌شناسی تاریخی را تأسیس کرد و قبل از گرفتن درجۀ دکتری، کرسی استادی در بازل به او پیشنهاد شد.
علاقۀ نیچه تماماً به وضعیت سلامتی، عظمت و بیماری فرهنگ‌های بشری معطوف بود. او نسبت به یهودیت و مسیحیت، موضعی عمیقاً انتقادی داشت؛ زیرا بر این باور بود که آنان با نفی غریزۀ بشری از طریق توسل به اعتقاد برده‌وار و پوچ‌گرایانه به غیرواقعی‌بودن این جهان و وعدۀ سعادت اخروی، سلامت بشریت غربی را نابود می‌سازند.
نیچه یکی از نخستین کسانی بود که افول مسیحیت را در اروپایی که بیش از پیش نسوتی می‌شد، پیش‌بینی کرد و جملۀ مشهور «خدا مرده است» را به زبان راند. او می‌پرسید: کدام ارزش‌ها به‌عنوان راهنمای فرهنگ غربی جایگزین ارزش‌های مسیحی خواهد شد. اندیشۀ او دربارۀ ابرمرد، یعنی فرد اصیل دوران مابعد مسیحیت، همانند نقد او از یهودیت و اخلاق، بعدها توسط بعضی از ناسیونال سوسیالیست‌ها در جهت توجیه سیاست‌های‌شان به کار گرفته شد. نقد ریشه‌ای نیچه از مابعدالطبیعه، از وحدت خود، حتی از حقیقت و تلقی او از هر واقعیت و هر ارزش، به‌عنوان بیان ارادۀ معطوف به قدرت، او را به دنیای پست مدرنیست مبدل ساخت.[4]
در نیهیلیزم، نخست سرخوردگی و وازدگی از نظم و نظام موجود به میان می‌آید و سپس ناتوانی از ارزش‌های موجود در ذهن، دامن می‌گسترد و سرانجام نسبت به آنچه که هست، کینه و کدورت سر می‌گیرد.
در نیهیلیزم یا هیچ‌انگاری، فقدان هدف اجتماعی، بی‌معیاری و نداشتن و نپذیرفتن شاخص، میزانی جهت سنجش امور مطرح است. منشأ نیهیلیزم را باید در جوامع اولیه یافت که نوعی ترک دنیا، خودفراموشی، بی‌اعتنایی و بی‌اعتقادی نسبت به هدف‌دار بودن عالم و اظهار عجز دربارۀ توان ذهنی و فکری آدمی را به دنبال دارد. شکاکیّت افراطی به همه چیز و نفرت به حیات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و تربیتی و بیهودگی آنان از منشأهای تکوینی نیهیلیزم و مایه‌های ابتدایی آن است.[5]
دربارۀ تاریخچۀ استفاده از لغت nihil باید گفت که این کلمه توسط صاحبان کلیسا در زمان انتقاد و حمله به شک‌گرایی کلاسیک و مکتب کلبیون استفاده می‌شد، اما برای اولین بار این کلمه در فلسفۀ مدرن به‌عنوان یک لغت فلسفی، در نامۀ فردریش هرمان یاکوبی (۱۷۴۳-۱۸۱۹) به فیشه (۱۷۹۹) نگاشته شده و ثبت شد. یاکوبی که منتقد کانت و یک ایده‌آلیزم پساکانتی است، بیان کرد که از نیهیلیزم نگران و دل‌سوخته است.
نیهیلیزم صور و اقسامی دارد که از باب نمونه می‌توان به «نیهیلیزم معرفت‌شناختی» که به معنای انکار و نفی وجود هر نوع معرفت و هیچ یا نیست انگاشتن معرفت است، اشاره کرد. همچنین می‌توان از نیهیلیزم مابعدالطبیعی نام برد که به یک اعتبار به معنای نفی، انکار و نیست انگاشتن عالم واقع و جهان بیرون از ذهن است و این دو صورت نیست‌انگاری در واقع اقسامی از مراتب خاص از بسط نیهیلیزم تاریخی فرهنگی است.[6]
در تاریخ تمدن غرب، سه دوره و صورت نیست‌انگاری را می‌توان متمایز از هم مطرح کرد که عبارتنداز:
۱. نیست‌انگاری کاسموسانتریک یونانی رومی؛
۳. نیست‌انگاری مستتر و شبه شریعت‌مآبانۀ قرون وسطایی؛
۳. نیست‌انگاری مضاعف و اومانیستی مدرن.[7]
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی

[1]. جهت آشنایی و شناخت بهتر عقاید و باورهای این مکتب، به عنوان مارکسیزم در بخش نظریات و مکاتب فکری سایت ادارۀ علمی و تحقیقاتی کلمات مراجعه نمایید.

[2]. همان.

[3]. فردریک، کاپلستون. فردریک نیچه فیلسوف فرهنگ. ترجمۀ علیرضابهبهانی و علی‌اصغر حلبی. انتشارات بهبهانی، چاپ اول: ۱۳۷۱،ص:۱۷.

[4]. لارنس، کهون. از مدرنیسم تا پست‌مدرنیسم. ترجمۀ عبدالکریم رشیدیان. انتشارات نی، چاپ دوم: ۱۳۸۱، ص: ۱۰۳.

[5]. آراسته، خومحمد. نقد و نگرش بر فرهنگ اصطلاحات علمی و اجتماعی. انتشارات چابخش، چاپ اول: ۱۳۸۱، ص: ۱۰۳.

[6]. زرشناس، شهریار. نیهیلیزم. انتشارات اندیشۀ جوان، چاپ سوم: ۱۳۸۶، ص: ۱۳.

[7]. همان، ص: ۱۷.

Share.
Leave A Reply

Exit mobile version