نویسنده: م. فراهی توجگی
سیر تطور نیهیلیزم و تقابل آن با دینباوری
بخش دوم
چرا باید به نیهیلیزم پرداخت؟
غرب امروز به طُرق مختلف تبلیغات گستردهای را علیه توحید و هدفِ آفرینش انسان به راه انداخته است، تاجاییکه خواسته یا ناخواسته مردم را به طرف «هیچانگاری» سوق داده است. متأسفانه استکبار اومانیستی مسلط غرب مدرن با چالشهای گسترده و بیسابقهای روبهرو بوده و هر روز ضعیفتر میشود. جهان مدرن غرب طی سدهها سیطره و تسلط ظالمانه و استکباری خود، به بسط و تعمیق نیستانگاری، بهویژه نیهیلیزم اومانیستی، در میان ملل و اقوام و مردمان زمین پرداخته است. ازهمینرو، همۀ ملل و اقوام در نقاط مختلف کرۀ زمین به نحوی به درجهای از نیستانگاری دچار شده و گرفتارند.
با پیشرفت تکنالوژی در جهان معاصر، غرب مدرن از طریق فرماسیون غربزدگی شبهمدرن، بر کشورها مسلط شده و هویت دینی، فرهنگ، اخلاق، آداب و از آن مهمتر، سبک زندگی مسلمانان را با هجوم سازمانیافتۀ استعمار غرب مدرن مورد تهاجم قرار داده است. اینجاست که صورتهای مختلف نیهیلیزم به حریم زندگی و اندیشه و سلوک ما وارد شده و به تدریج حضور و تأثیرات فاجعهبار نیستانگاری، بهویژۀ نیهیلیزم، برای ما به معضل و خطری جدی مبدل میشود. خطر خانمانبراندازی که باید با آن به مقابله برخاست.
اگرچه رهایی از سیطرۀ نیهیلیزم و جوهر شیطانی آن فقط از طریق ایمان دینی امکانپذیر میشود؛ اما در سلوک مبارزه با نیهیلیزم مدرن و شبهمدرن و عبور از سیطرۀ ویرانگر و تباهیآور آن، شکلگیری یک خودآگاهی نقادانۀ غرب، غربزدگی و نیهیلیزم برای اکثریت کسانی که قصد رهایی از سلطۀ نیستانگاری را دارند، امری ضروری است.
برای طیف گستردهای از انسانها که شاید با روشنگری بتوانند از ظلمات نیهیلیزم عبور کند، شکلگیری یک خودآگاهی نقادانه نسبت به نیستانگاری، خودآگاهیای که ریشه در آموزههای اسلامی و حکمت ایمانی دارد، میتواند امری زمینهساز باشد و این طیف گسترده را در موقعیتی قرار دهد که با زدودن اومانیستی و شائبههای نیستانگارانه از قلب و فکرشان، زمینهای را برای ظهور و فعلیتیابی ایمان دینی نجاتبخش برایشان فراهم آید.
ازهمینرو، به نظر میرسد تکوین یک خودآگاهی نقادانۀ سلبی نسبت به ماهیت و انواع و اقسام نیهیلیزم برای پیشبرد یک مبارزۀ خودآگاهانۀ نظری با نیستانگاری، پیششرطی ضروری برای اکثریت آنانی است که به دنبال آن هستند تا با پیروی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوسلم و قرارگرفتن در ساحتِ نورانی ایمان دینی، از سیطره و شرّ نیستانگاری رهایی یابند. این خودآگاهی نقادانۀ سلبی به غرب، غربزدگی و نیستانگاری به یقین باید خودآگاهیای اسلامی و الهامگرفتهشده از آموزههای وحیانی و تعالیم آن باشد و از معارف ناب اسلام سرچشمه بگیرد؛ زیرا فقط با استفاده از آموزههای نورانی اسلام و بهرهگیری از انرژی مافوق تصور که برخاسته از ایمان است، میتوان از منجلاب سیطرۀ غرب مدرن و صور مختلف نیستانگاری آن رها شد و زمینه را برای رهایی همۀ جهانیان فراهم ساخت.
مراحل پیدایش نیهیلیزم و تاریخ آن
نیهیلیزم مکتبی فلسفی است که منکر هر نوع ارزش اخلاقی و مبلّغ شکاکیت مطلق و نفی وجود است. مؤسس فرقۀ نیهیلیزم میخائیل باکونین (۱۸۷۶-۱۸۱۴ م.) بوده است.
نیهیلیزم یا بیمعنیانگاری در میانههای قرن نوزدهم در روسیه، بهعنوان مکتبی مطرح شد که با تمام اشکال زیباییشناسی، مخالف است و فقط از کاربردگرایی و خردگرایی علمی دفاع میکند. ایوان تورگینف در رُمان مشهور پدران و پسران در سال ۱۸۶۲ این واژه را در توصیف شخصیت بازاروف به کار برد و کلمۀ نیهیلیزم را به شهرت عمومی رساند.
نیهیلیستها یک جنبش سیاسی با سازماندهی کم بودند که از سال ۱۸۶۰ در دوران حکومت الکساندر دوم تا انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در صحنۀ سیاست روسیه فعالیت داشتند. آنان اقتدار دولت، کلیسا و خانواده را به چالش کشیده و هوادار نظمی اجتماعی بودند که بر پایۀ خردگرایی و ماتریالیزم بهعنوان تنها منبع شناخت، سامان یافته و آزادیهای فردی مهمترین هدف آن بود. نیهیلیستها رفتهرفته بهسوی خرابکاری و آشوب کشیده شده و در اواخر دهۀ ۱۸۷۰، تمام گروههای سیاسی که از ترور و ارعاب بهره میبردند، نیهیلیست نامیده میشدند.
طبق فلسفۀ نیهیلیزم، نه خلقت یا پیدایش جهان هدف و معنایی دارد و نه هستی بشر معنادار و هدفمند است.
از نظر مدافعان این نگرش، خدا وجود ندارد، اخلاق سنتی کاذب است و اخلاق غیردینی نیز امری ناممکن به شمار میرود. بنابراین، زندگی هیچ معنایی ندارد و هیچ عملی به عمل دیگر رجحانی ندارد.
در جهان کنونی انواعی از نگرشهای نیهیلیستی وجود دارد. سبک هنری دادائیزم، فلسفۀ شالودهشکنی و نهضت «پانکها» را غالباً نمونههایی از تفکر نیهیلیستی به شمار آوردهاند.
همانگونه که قبلاً ذکر شد، نیهیلیزم که میتوان آن را «نهگرایی» یا «هیچگرایی» یا «بیگرایشی» نام داد، روشی است که موضوعات تحمیلشده بر اندیشههای بشری را به نوعی نفی میکند؛ اما معنای اصطلاحی آن، یعنی «نفی همه چیز» یا نپذیرفتن راهحلهایی که تا کنون در پاسخ سؤال «چه باید کرد؟» داده شده است و حالتی حاکی از یک یأس و در نتیجه سکوت در برابر سؤال مذکور، بیان بیارزششدن تمام ارزشها و انتقاد از تمامی مطالبی که دربارۀ انسان راهحل ارائه دادهاند. نیهیلیزم بیشتر یک احساس است تا یک فلسفه؛ فلسفهای تاموتمام نیست. انکار فلسفه و امکان علم، انکار ارزش هر چیزی است. اگر انکار هر چیز، روا باشد، پس خود عمل انکار هم مورد انکار قرار میگیرد. نفی هر چیزی چه دانش، اخلاق، زیبایی و امر واقعی. هیچ عبارتی ارزش ندارد و هر چیزی بیهوده است، البته برای کسانیکه دچار یأس و نومیدی نشدهاند، این باور دشوار است که نیهیلیزم نوعی جهانبینی است و آن حالت ایستمندی وجود انسانی است.
