نویسنده: م. فراهی توجگی
سیر تطور نیهیلیزم و تقابل آن با دینباوری
بخش اول
چکیده
نیهیلیزم به معنای گرایش به پوچانگاری زندگی است، «هیچاِنگاری» معادل دری «نیهیلیزم» در فلسفه، به معنای انکار معنا و ارزش هستی و جهان است. قطع رابطه با خدا و فرار از امور معنوی است.
تفکر نیهیلیزم نوعی ترک دنیا، خودفراموشی، بیاعتنایی و بیاعتقادی نسبت به هدفداربودن عالم و شکاکیّت افراطی نسبت به همهچیز است.
نیهیلیزم (پوچگرایی) بهعنوان یکی از جریانهای فکری مدرن، هرگونه معنا، ارزش و حقیقت عینی را در زندگی انکار میکند. این مکتب که ریشه در بحرانهای معنوی غرب دارد، در تقابل کامل با جهانبینی اسلامی قرار دارد.
این مقاله به بررسی گرایش نیهیلیزم و تاریخ آن و تفاوتهای اساسی آن با اسلام و موضعگیری اسلامی در برابر آن میپردازد.
مقدمه
نیهیلیزم به چه معناست؟ کلمۀ nihilism از nihil گرفته شده است. nihil در لاتین به معنای «نیست» و «هیچ» است. اگر فقط به معنای لغوی نیهیلیزم توجه کنیم، میشود آن را «نیستانگاری» یا «هیچانگاری» معنا کرد؛ اما معنای صرفی و لغوی امکان ندارد گویای حقیقت نیهیلیزم باشد، مگر اینکه به این پرسش مهم پاسخ دهیم: نیستانگاری یا هیچانگاری ناظر به نیستانگاشتن یا هیچانگاری چه چیزی است؟ در نیهیلیزم چه چیزی است که نیست انگاشته شده است؟ چه چیزی و کدام حقیقت است که مغفول واقع شده است؟ وقتی از نیستانگاری سخن میگوییم، در گفتۀ ما این معنا نهفته است که در نیهیلیزم امری حقیقتی نیست انگاشته شده است. نیهیلیزم چه چیزی را نیست انگاشته و از کدام حقیقت غفلت کرده است؟
نیهیلیزم نیستانگاری به معنای نسیان نسبت به عهد امانت و انکار و نادیدهگرفتن ولایت الهی است. نیهیلیزم به معنای نیستانگاری است، یعنی نیستانگاشتن ولایت الهی.
نیهیلیزم در ظهور اصلی خود یک تاریخ است؛ تاریخی که با نسیان نسبت به ولایت الهی و غفلت از آن فعلیّت یافته و ظهور کرده است. ازاینرو، تاریخ غفلت از حق و حقیقت است. نیهیلیزم به مثابۀ یک تاریخ، تاریخ حکومت طاغوت، تاریخ دوری از حق و عدل، تاریخ غفلت و گمراهی و تاریخ خودفراموشی بشر نسبت به حقیقتِ عین ثابت انسانیت است. حقیقت انسان یعنی عین ثابت انسانیت با تذکر نسبت به عهد امانت و تعلق و تعهد نسبت به آن است که محقق میشود. عهد امانت همانا پذیرش ولایت الهی و تبعیّت از آن است. بشر با تذکر نسبت به عهد امانت و قرارگرفتن در مقام تبعیت از ولایت الهی و تعلق و تعهد به آن، در ساحت انسانیت قرار میگیرد. به عبارت دیگر، فعلیّت یافتن مقام انسانیت منوط به تذکر بشر نسبتبه ولایت الهی و تعلق و تعهد به آن است؛ زیرا جوهر عین ثابت انسانیت تعلق و تبعیّت از ولایت الهی است و با فعلیّت یافتن عین ثابت انسانیت، آدمی به مقام انسانیت نائل میشود، وگرنه جانور دو پایِ راستقامتِ سخنگویی بیش نیست.
نیستانگاری به مثابۀ یک تاریخ
تاریخ به چه معناست؟
مردمان در سیر زندگی خود در زمین، متعهد به وجود الهى و عهد امانت بودهاند یا نسبت به آن دچار نسیان و غفلت شدهاند. تاریخشان اینگونه رقم خورده است.
انسانها پیش از خلقت در عالم ذر یا همان عهد الست، با توحید آشنا شدهاند. آنان دریافتهاند که مخلوق و بندۀ خداوند هستند و باید تابع و پیرو ولایت الهی باشند. کمال وجودی انسان در این است که از همۀ تعلقات دل برکند و در مقام بندۀ الهی در تعلق نسبت به حضرت حق قرار بگیرند. این تعلق باید از طریق پیروی از خداوند متعال فعلیّت یابد. ازاینرو، وظیفۀ بشر در مقام مخلوق خداوند و نیز کمال و سعادت او در آن است که تابع و پیرو الله متعال باشد و در ساحت دلدادگی و بندگی نسبت به خداوند رشتۀ محبت پیروی از الله را بر گردن افکند.
انسانها پس از خلقت و آغاز زندگی در زمین، تاریخ پرفرازونشیبی را تجربه کردهاند: تاریخ دینی که مبتنی بر تذکر نسبت به ولایت الهی بوده و آن وقت، وقت رحمت و احوال آن در کل، احوال رحمانی بوده و در آغاز زندگی، بشر روی زمین در هیئت امت واحده ظهور کرده بوده است. تاریخ دینی از آغاز زندگی بشر روی زمین تا بخشی از دوران پیامبری حضرت نوح علینبیناوعلیهالسلام تداوم داشته است. در تاریخ دینی حیات بشر شرک هنوز پدیدار نشده و ظلم و استثمار فراگیر نشده بوده است. بخشی از تاریخ زندگی بشر را انکار توحید در برمیگیرد، یعنی شرک که خداوند مطابق با اقتضای آن زمان، پیامبری را فرستاده تا در برابر آن برخیزد و انسانیت را به اصالت خویش که توحید است، برگرداند.
بخشی از تاریخ بشر در غرب سپری شده است که اکثراً با تفکرات غیرالهی گره خورده است. ازهمینرو، نیهیلیزم نیز جزئی از تاریخ بشر است.
از آنچه گفتیم میتوان نتیجه گرفت:
۱. نیهیلیزم نیستانگاری به معنای نیستانگاشتن حکومت الهی است؛
۲. اصلیترین ظهور نیهیلیزم همانا ظهور نیستانگاری به مثابۀ یک تاریخ است؛
٣. تاریخ غرب با نسیان نسبت به عهد امانت ولایت الهی فعلیت پیدا کرده و در همین افق بسط یافته است. هر تاریخی مبتنی بر وقتی است. غرب به مثابۀ ماهیتی تاریخی نیز از آغاز فعلیت یافتن در ذیل وقتی ظهور کرده و محقق شده است. وقتِ تاریخ غرب، وقت شرک و ظلم و جهل نیستانگارانه است؛ وقتی که با نسیان نسبت به ولایت الهی و انکار آن (در یونان سدۀ هشتم میلادی که مهد ظهور و تحقق تاریخ غرب یا به عبارت دیگر مهد تولد وجود تاریخی غرب است) ظاهر میشود و در مسیر بسط خود به عصیان نسبت به ولایت الهی تداوم یافته و منتهی میشود. وقت حاکم بر تاریخ غرب وقت نسیان و غفلت و عصیان به عهد امانت بوده است؛ بنابراین، زمان و سیر حوادث و وقایع آن و همۀ تاروپود وجود تاریخی غرب، بافته و آمیختهای از گمراهی، ظلمت، شقاوت و غضب است. تاریخ غرب، هرچه بسط پیدا کرده و پیشتر آمده است، بیش از پیش، تاریخ مغضوبان آنان که مغضوب خداوند واقع شدهاند، بوده است.


