بسیاری از نویسندگان، لیبرالیزم را بر اساس ترجمهی لفظی آن از لاتین به عربی، به معنای «الحریة» (آزادی) معنی میکنند. کلمهی لیبرالیس (Liberalis) یعنی: آنچه شایستهی مرد آزاد است و کلمهی لیبت (Libet) و لوبت (Lubet) یعنی: رها.
اما این صرفاً ترجمهی لفظی است و این اصطلاح (در معنای لفظیاش) اندیشه لیبرال را با همهی ریشهها و اجراهایش در بر نمیگیرد؛ اگرچه آزادی اصل بزرگ آن است؛ اما اصول دیگری نیز وجود دارد و بسیاری از مسلمانان از موضع اسلام دربارهی فروعی که تحت این اصول قرار میگیرد ناآگاهاند.
پس لیبرالیزم (Liberalism) یا لیبرالگرایی در معنای لغوی، به معنی آزادیخواهی با قوانین خاص است و به آرایهی وسیعی از ایدهها و نظریههای مرتبط با دولت گفته میشود که آزادی فردی را مهمترین هدف سیاسی میداند.
لیبرالیزم مدرن در عصر روشنگری ریشه دارد، بهطور کلی، لیبرالیزم بر حقوق افراد و برابری فرصت تأکید جدی دارد، شاخههای گوناگون لیبرالیزم ممکن است سیاستهای متفاوتی را پیشنهاد کنند؛ ولی همهی آنها به صورت عمومی در مورد چند قاعده متحد هستند، از جمله گسترش آزادی اندیشه و آزادی بیان، تحدید قدرت دولتها، نقش بسزای قانون، تبادل آزاد ایدهها، اقتصاد بازاری یا اقتصاد مختلط و یک نظام شفاف دولتی؛ همچنین همهی لیبرالها و برخی از هواداران ایدئولوژیهای سیاسی دیگر، از چند شکل مختلف دولت که به آن لیبرال دموکراسی گفته میشود، با انتخابات آزاد و عادلانه و حقوق یکسان همهی شهروندان توسط قانون، حمایت میکنند.
لیبرالیزم به صورت یک اصطلاح اندیشهی سیاسی، معانی زیادی داشتهاست؛ ولی هرگز از اصل لاتین واژهی libber، به معنی آزاد، جدا نبودهاست. این اصطلاح دلالت دارد بر دیدگاه یا خطمشیهای کسانی که گرایش اولیهشان در سیاست و حکومت کسب یا حفظ میزان معینی آزادی از قید نظارت یا هدایت دولت یا عوامل دیگری است که ممکن است برای ارادهی انسانی نامطلوب بهشمار بیاید.
لیبرالیزم بهطور سنتی جنبشی بودهاست برای تأمین این نظر که مردم بهطور کلی تابع حکومت خودکامه نیستند؛ بلکه در زندگی خصوصیشان مورد حمایت قانون قرار میگیرند و در امور عمومی بتوانند قوهی مجریه حکومت را از طریق یک هیئت قانونگذاری که آزادانه انتخاب شده باشد کنترل کنند.
لیبرالیزم در زمینهی نظریهی ناب متمایل به پیروی از «جان لاک»، فیلسوف انگلیسی، بودهاست که به وضعیت طبیعی و قانون طبیعت اعتقاد داشت، بر این اساس این نظر تصدیق میشد که هیچکس نباید به سلامتی، زندگی و اموال دیگران آسیبی برساند.[1]
آنچه برای هر انسان عاقل ضروری است، این است که حد و مرز عقل خود را بشناسد تا به هلاکت نیفتد و از حکم خالقش درباره آن مطلع باشد.
لیبرالیزم یک اندیشهی عقلی است که از هرگونه حاکم برتر تهی است و نمیتواند از همه نظر با شرع پروردگار در توافق باشد؛ مگر به قیمت کم شدن از لیبرالیزم یا کم شدن از دین، مگر در مواردی که افراد دین را بر اساس دلخواه خود تفسیر میکنند تا از آنچه در تضاد با لیبرالیزم است بیزاری جویند، یا دست به تفسیر لیبرالیزم میزنند و بر اساس دلخواهشان محدودش میسازند تا به این ترتیب از آنچه در تضاد با دین است رهایی یابند.
بسیاری نیز شیفتهی لیبرالیزم میشوند، تا آنچه سیاست و جامعه به ناحق از آنان سلب کرده را به آنها بازگرداند؛ اما وقتی تبعات و لازمههای سخن و رفتارشان را به آنان یادآور میشوند، منکرش میشوند و چه بسا در تفسیر این لوازم دچار تکلف میشوند و بسیاری از آنها اهمیتی به ضعیف بودن این تفسیر و تضادش با مسلمات «لیبرالیزم» نمیدهند؛ زیرا در حقیقت ذهن خود را به این تناقضها مشغول نمیکنند، مگر پس از پذیرش این اندیشه؛ سپس به قاعدهمند ساختن آن میپردازند، وگرنه اساس اندیشه نزد آنها برای رفتارهای خاص به خودشان و به دست آوردن نیازهای سلب شدهشان است و کاری به رفتارهای دیگران ندارند، این اشخاص بسیاری اوقات یکی یکی (نه یکباره) با تناقضهای فکری خود روبهرو میشوند و در نتیجه به شکل تدریجی (نه یکباره) آن را تأویل و رفع و رجوع میکنند.
کسی که وارد لیبرالیزم میشود، دین را نیز با عقل و چشمان لیبرال میبیند؛ بسیاری از آنان این را در کنج ذهن خود دارند که پذیرش این که لیبرالیزم در تضاد با دین است به معنای از دست دادن «حقوقی» است که اندک اندک (با پذیرش لیبرالیزم) به دست آوردهاند؛ چه این «حقوق» حق باشد یا باطل، آنان به تدریج از روی هوای نفس به مخالفت با اسلام برمیخیزند تا جایی که چیزی از آن باقی نمیماند، در حالی که در آغاز برای یک مسئله یا چند مسئلهی محدود وارد لیبرالیزم شده بودند.
تنها کسی که خود را فریب میدهد و الله و پیامبرش را در برابر خواستههایش کوچک میبیند، وارد این مسیر میشود، گفتهاند: «اگر شخصی کاری را که میداند خطاست، انجام دهد، ناشی از هوای نفس است و هوای نفس آفت پاکدامنی است و ترک عمل با آنکه میداند درست است، سهلانگاری است و سهلانگاری آفت دینداری است و اقدام به کاری که نمیداند درست است یا خطا، سرکشی و بیافساری است و سرکشی آفت عقل است».
برای آنکه حقیقت اندیشهی لیبرالیزم آشکار گردد، باید اصولی را که تمامی جزئیات این اندیشه به آن بازمیگردد، شناخت؛ به گونهای که همهی این جزئیات از همه نظر یا بیشتر، لازم و ملزوم هم باشند.
معانی، بسیار با معانی شبیه خود همراه میشوند و با نظایر خود حول یک محور میچرخند، اندیشهها نیز با هم خویشاوندی و نسب دارند و به اندازهی حالات مشابهی که با آن روبرو هستند و اسباب پدید آورندهشان، از اصولی مشترک برخوردارند، همانند هر اندیشه و باوری، لیبرالیزم نیز اصولی دارد که چهار مورد است.
وجه تسمیه
لیبرال (به فرانسوی: Liberal) لغتی فرانسوی است که ریشه در زبان لاتین دارد. در لاتین، لیبر (Liber) به معنای «آزاد» و «افسارگسیخته» به کار گرفته میشد. در فرانسوی باستان (حدود سدهی ۱۲ میلادی)، لیبرال به معنی «اشرافی» یا «زیبندهی آزادان» بود. تا سدهی ۱۵ میلادی، این واژه به معنای «بیبندوبار» و «ولخرج» تغییر یافت که بار منفی داشت، در عصر روشنگری، لیبرال با معانی چون «خالی از تعصب» و «روادار» بار مثبت یافت، در سدهی نوزدهم، پیش از اینکه معنای سیاسی به خود بگیرد، لفظی دینی و متضاد اُرتُدُکس بهشمار میرفت.[2]
لیبرال اولین بار در سال ۱۸۱۴ میلادی به معنای سیاسی کار رفت، در آن زمان، دستهای از اعضای پارلمان اسپانیا که خواهان حاکمیت مشروطه و بازگشت آزادیهای قبلی بودند، «لیبرالها» (به اسپانیایی: Liberales) نامیده شدند. در فرانسهی دهه ۱۸۳۰، هر کسی که مخالف بازگشت رژیم پیشین بود، «یک لیبرال» (به فرانسوی: un libéral) خطاب میشد. بین دهههای ۱۸۵۰ و ۱۹۲۰، حزب لیبرال یکی از دو حزب بزرگ بریتانیا بود و در عصر فعلی نیز این نام بر روی احزاب بیشماری در سراسر جهان نهاده شدهاست.[3]