نویسنده: مفتی عبیدالله نورزهی

بحران‌های لیبرالیزم در جهان معاصر

بخش چهارم

حواس­پرتی قلبی
دل نیز همانند بدن، چهره و چشمی دارد و اگر توجهش به سویی باشد، از سویی دیگر غافل می‌ماند، بسیاری اوقات انسان خود را صادق و مخلص می‌داند و این را برای رسیدن به حقیقت کافی می‌پندارد و بر همین تکیه می‌کند؛ در نتیجه، مشغول به پیگیری خواسته‌های نفس می‌شود و جلوی هرگونه عامل تأثیرگذار را می‌گیرد تا در حکم آن تأثیر نگذارد، همین مشغولیت، او را از بررسی آنچه حقیقت می‌پندارد و راستی‌آزمایی آن بازمی‌دارد و گمان می‌کند که معذور است و مخالفت حجت‌آوری علیه خودش را نوعی سخت‌گیری و افراط و تجاوز به شمار می‌آورد، چرا که او مخلص و صادق است.
الله تعالی می‌فرماید: “وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ ﴿۲۰۴﴾ وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لاَ يُحِبُّ الفَسَادَ﴿۲۰۵﴾” ترجمه: «و از میان مردم کسی است که در زندگی این دنیا سخنش تو را به تعجب وا می‌دارد و الله را بر آنچه در دل دارد گواه می‌گیرد، حال آنکه او سخت‌ترین دشمنان است و چون برگردد (یا قدرتی یابد)، کوشش می‌کند که در زمین فساد نماید و کشت و نسل را نابود سازد و الله فسادکاری را دوست ندارد.”[1]
مشغول شدن بیش از حد به درستی قصد، به سلامت مقصود در پندار و کردار ضربه می­زند و صاحب خود را از بررسی درستی آنچه انجام می­دهد باز می­دارد: “قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا ﴿۱۰۳﴾ الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعا﴿۱۰۴﴾” ترجمه: «بگو آیا شما را از زیان‌کارترین مردم آگاه گردانم؟ آنان کسانی­اند که کوش‌شان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می­پندارند که کار نیک انجام می­دهند.»[2]
و می­فرماید: “إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ اللَّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ” ترجمه: «آنان شیاطین را به جای الله دوستان (خود) گرفته­اند و می­پندارند که هدایت شدگان اند.»[3]
تفسیر آنچه در عقاید و کارها، تندروی یا بی­بند­و باری دانسته می­شود به سلامت این سه امر پیشین باز می‌گردد و هر گاه یکی از آن‌ها دچار اختلال شود این ایراد در نتایجش دیده خواهد شد.
سلامت این سه، سلامت حقیقی است نه ادعایی؛ که میان انسان و اشتباه در نتایج مانع ایجاد می­کند.
لیبرالیزم؛ بذر و میوه
یکی از مسلّمات درباره‌ی اندیشه لیبرال این است که «لیبرالیزم» از مجموعه‌ای غرایز و محرک‌ها تشکیل شده است. اکثر و بلکه تقریباً همه افکار، ریشه در غریزه دارند و افکاری که بر یک اصل غریزی متکی نیستند، غالباً استقرار نمی‌یابند یا دوام نمی‌آورند؛ در نتیجه، عمل به آن‌ها محدود می‌ماند و سپس از بین می‌رود؛ اما محل خطا در افکار غریزی این است که اصل یک سخن یا عمل در فطرت ثابت باشد؛ لکن در غیر محل خود قرار گیرد؛ مانند انحرافات جنسی، لواط، زنا، رابطه جنسی زن با زن، یا گذر از حد تعیین شده در شرع، طوری که با اصل غریزه موافق باشد؛ مانند ازدواج با بیش از چهار زن یا جایگزینی آن با چیزی دیگر، مانند جایگزینی گوشت چهارپایان حلال‌گوشت و پرندگان و ماهیان با گوشت خوک، سگ، مردار و استفاده از ظرف طلا و نقره به جای دیگر ظروف و خوردن در آن‌ها، اصل این‌ها (رابطه جنسی با جنس مخالف و خوردن گوشت حیوانات) فطری است، برای همین شنونده‌ی ساده آن را موافق با اصل غریزه‌ی خود می‌بیند و برای کامل کردن غریزه‌ی گم شده‌اش به آن مایل می‌شود، غریزه‌ای که چه بسا با غریزه دیگری متفاوت باشد، هر چه یک اندیشه به فطرت نزدیک‌تر باشد، پیروانش بیشتر بوده و قانع شدن مردم به آن و عمل به مقتضایش آسان‌تر است.
گاه ممکن است یک چیز از چند غریزه‌ی فطری ترکیب شده باشد که در این حال، تأثیرپذیری بر حسب قدرت این ترکیب و درستی آن و همین‌طور درستی عقل شخص خواهد بود.
اندیشه‌ی لیبرال می‌خواهد فرد بدون هیچ حد و ضابطه‌ای و بدون عامل مؤثر بیرونی یا تأثیرپذیری از کسی، هرچه می‌خواهد بگوید و انجام دهد و برایش مهم نیست که دیگران چه انجام دهند و برای دیگران هم نباید مهم باشد که او چه می‌کند و نباید هیچ اندیشه یا اعتقاد دینی، قبیله‌ای یا نژادی بر وی تأثیری داشته باشد. تنها لازم است از خاستگاه عقل و تحلیلی که بازتاب ماده و طبیعت است حرکت کند؛ زیرا تنها عقل انسان است که بر وی حاکم است، عقل همان خدایی است که بدون هیچ شریکی برای افراد قانون می‌گذارد، به همین سبب، عقل لیبرال به کارهای دیگران اهمیتی نمی‌دهد؛ زیرا این ربطی به او ندارد و این نقص در لوازم کارها است؛ زیرا افکار منضبط نمی‌شود و صحیح از فاسدش شناخته نمی‌شود، مگر با مجموع عملکرد صاحبان آن، چرا که یک شخص به تنهایی طاقت انجام آنچه صحیح و شایسته است را ندارد، چه رسد به آنچه انجامش از سوی او شایسته و درست نیست، حال اگر به او گفته شود: کار دیگری به تو ربطی ندارد، آنگاه از اندیشه چیزی جز آنچه خود انجام می‌دهد را نخواهد دانست و تحت همین است که عقل‌ها از درک اندیشه‌ها سرگشته می‌شوند و در نتیجه نخواهند توانست بر درستی یا نادرستی آن حکم کنند، این اندیشه در توافق با یکی از طبیعت‌های انسانی یعنی «کَنود» بودن انسان است. انسان کنود است، یعنی بدش می‌آید کسی او را زیر نظر داشته باشد، تا چه رسد به محاسبه یا مشارکت با او، الله متعال می‌فرماید: “إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودُ” ترجمه: «همانا انسان قطعاً نسبت به پروردگارش کنود است.»[4]
بیهقی در «شعب الإيمان» از قتاده و حسن روایت کرده که گفتند: «کنود یعنی: بسیار کفران‌کننده‌ی نعمت، بخیل نسبت به آنچه به او داده شده، که عطایش را از مستحقش باز می‌دارد و بردگانش را گرسنه می‌دارد و به تنهایی غذا می‌خورد و در تنگنای قومش کمکی به آنان نمی‌کند، شخص کنود نیست، تا آنکه این خصلت‌ها در وی جمع گردد.»
این خصلت‌ها در بهائم یکجا شده؛ زیرا حیوان صرفاً صاحب غریزه است و بر اساس غرایز خود حرکت می‌کند، بدون عقل و بدون هدفی که خواهان انجامش باشد، انسان نیز به همین صورت خواهان محقق شدن غرایز خود است؛ اما با این تفاوت که در انجام آن عقل خود را به کار می‌برد و به شکلی که لایق اوست انجامش می‌دهد. الله متعال می‌خواهد انسان را با اشباع غرایزش بر حسب نسخه‌ای که خودش قرار داده بزرگوار و والا گرداند، نسخه‌ای که سیستم همه بشریت در همه دوران‌ها و مکان‌ها به واسطه‌ی آن کامل گردد، نه آنکه گروهی برای خود سیستمی جداگانه داشته باشد تا چه رسد به آنکه هر فرد برای خود نظامی خاص قرار دهد. الله متعال برای نفس هر انسانی ویژگی‌هایی قرار داده که در انتخاب سخنان و کارها منحصر به فرد است و این ویژگی‌ها در شمار نمی‌آید و هر که ظاهر قرآن و سنت را بداند به این پی‌خواهد برد.
ادامه دارد…
بخش قبلی | بخش بعدی
[1] ـ سوره بقره،  آیه: ۲۰۴ ـ ۲۰۵.
[2] ـ سوره کهف،  آیه: ۱۰۳ ـ ۱۰۴.
[3] ـ سوره اعراف،  آیه: ۳۰.
[4] ـ سوره عادیات،  آیه: ۶.
Share.
Leave A Reply

Exit mobile version