بدیهی است که هر مغروری خود را مغرور نمیداند و هر چه بیشتر در وجود او باشد، منکر غرور خود میشود. همین سبب میشود که یک عالم مغرور از غرور خود غافل باشد و بگوید: «من یک عالم هستم در راه خدا، مرا چه به غرور! أستغفر الله، غرورم کجاست!!؟»
گاهی همین غفلت در رابطه با مرگ نیز اتفاق میافتد. شخص با وجود اعتقاد و یقین داشتن به مرگ، چنان از آن بیخبر و غافل میباشد که گویا مردن فقط یک افسانه است یا مردن برای دیگران است. میگوید: «تازه پدربزرگم نمرده و پدرم زنده است، حالا کو تا مرگ؟ هنوز هفتاد سال دیگر حداقل باقی مانده است و هرگز به سراغ من نخواهد آمد! چه لزومی دارد که هم اکنون فکر خود را با آن مشغول کنم؟»
در حالی که حقیقت عکس آن است. مرگ همیشه بالای سر انسان قرار دارد و شخص همواره باید به فکر آن باشد. یاد نکردن مرگ علامت سختی دل، طولانی بودن آرزوها و ریشه تمام غفلتهاست.
به همین صورت، یک عالم مغرور علت غرور خود را همان غفلت و توجه نکردن به حالت خود میداند و به آن توجه نمیکند. حقیقت غرور همین است که شخص عالم تمام اعمال و افکار مغرورانه خود را خوب میداند و لذا نیازی به فکر کردن در این مورد نمیبیند. تا زمانی که بر علامتهای آن فکر نکند یا دوستی به او نگوید، متوجه غرور خود نمیشود، زیرا صفت غرور را دیگران زودتر متوجه میشوند.
مراتب و درجات تکبر:
یکی از درجات تکبر این است که فرد در مال، اولاد، عقل، حُسن و … خود را از دیگران برتر میداند و دیگران را حقیر و ذلیل میبیند. تکبر در چنین مواردی حماقت بزرگی است زیرا مالک حقیقی همه اینها خداست و اینها فقط به صورت عارضی و امتحان به بنده داده شدهاند. هرگاه بخواهد، خداوند میتواند همه اینها را فوراً بگیرد و گرنه چند روز بعد از مرگ، همه آنها به نابودی میکشاند. پس چه جای تکبر؟ متکبر فکر میکند که گرچه اینها به صورت عارضی نزد او هستند، ولی باز هم میتوانند اسبابی برای تکبر باشند. او فقط همین را برتری بر دیگران میداند، حال آنکه بسیاری از ثروتمندان در میدان علم و عمل خود را از دیگران کمتر میدانند و این طرز فکر (تکبر در قبال مال و ثروت نسبت به تکبر علمی و عملی) از نظر مرتبه مقداری پایینتر است. به همین سبب، پیرمرد و فقیر متکبر زیاد مورد خشم و غضب پروردگار واقع شدهاند. آنها از اسباب کاذب و دروغین هم برخوردار نیستند که به وسیلهٔ آن تکبر کنند، ولی باز هم تکبر میکنند.
بزرگترین غرور این است که فرد برای بزرگ شدن و ولی شدن کوشش دروغین انجام دهد زیرا عزت و بزرگی در تقرب و ارتباط با خداست. پادشاهان بزرگ دنیا نیز به این باور رسیدهاند و خدمت به فقیران را افتخار میدانند. لذا غرور در علم و عمل بزرگترین نوع تکبر و حماقت است زیرا مال و اولاد و … که اسباب بزرگی ثروتمندان است، فی الجمله (قابل مشاهده است) که به آن تکبر میورزند. اسباب بزرگی علم و عمل چیزی نیست که به چشم دیده شود، فقط سراسر تئوری و خیال است زیرا قبول و عدم قبول عمل برای کسی معلوم نیست و این به فضل و رضایت پروردگار مربوط میشود.
بزرگترین ولی و عارف نیز نمیتواند عملش را مطابق شأن خداوند و مورد قبول او بداند و کسی از قبولیت اطلاع ندارد. بلکه هر که از معرفت بیشتری برخوردار باشد، به همان میزان عملش را حقیرتر میداند و از آن بیمناک است. اگر گاهی بهطور شکر نعمت یا برای تحدیث نعمت یکی از اعمال و حالاتش را ظاهر گرداند، همزمان عجز و انکساریش را نیز اظهار میکند که این تکبر نیست. یک نوع تکبر بدتر از این وجود دارد و آن این است که فرد ظاهر خود را به شکل متواضعین درآورد و بدین وسیله خود را از دیگران برتر بداند. چنین فردی احساس هم نمیکند که متکبر است، لذا گناه این از تکبر معمولی شدیدتر است.[1]
تعریف تکبر:
معنای تکبر این است که فرد در صفات کمالیه خود را از دیگران برتر بداند و در ضمن این، دیگران را حقیر و ذلیل بشمارد. چنانکه تعریف تکبر در حدیث اینگونه آمده است: «الْكِبْرُ بَطَرُ الْحَقِّ، وَغَمْطُ النَّاسِ»؛ «كبر انکار حق و حقیر دانستن مردم است».[2]
انسان زمانی متوجه غرور خود میشود که یک برتری بر دیگران احساس کند و یا چیزی یا سببی در خود میبیند که به واسطه آن دیگران را حقیر میشمارد و خود را بالاتر میداند. این اسباب شامل موارد زیر میشود:
۱. علم ۲. استعداد ۳. مال ۴. عبادت ۵. جمال ۶. اولاد ۷. بالا بودن سن انسان و …
استکبار:
اتکای نفس افراطی و نخوت است. در قرآن، استکبار به منزله یک گناه تقبیح شده است چرا که بسان نوعی شرک است. آیا استکبار پنداشت یا اشتیاق به تشبه جستن به کبریای خداوند نیست؟ به نظر میرسد استکبار مستکبران نوعی نفی وضعیت معمولی آنان برای برابری با کسی باشد که تنها اوست که «العلی الکبیر»؛ «والا و بسیار بزرگ و بالاترین است». فعل استکبار ۴۰ بار و صفت فاعلی آن مستکبر ۶ بار در قرآن به کار رفته است. استکبار گناه همه کسانی است که سر تسلیم در برابر خداوند فرو نمیآورند. نخستین گناه شیطان نیز استکبار او بود، آنگاه که به او امر شد تا بر آدم سجده کند. (فرشتگان) همه به سجده افتادند به جز ابلیس که سر باز زد و استکبار ورزید و از کافران شد.