مدح گویم صد هزاران سرزمین دیوبند شاد باش و شاد زی ای خاک پاک دیوبند
با مسمی دارد اسمت نسبتی ای دیوبند پرچم اسلام را در آسیا کردی بلند
مرحبا صد مرحبا، دارالعلوم دیوبند عارفان و حقپرستان را تو کردی فیضمند
چکیده
مبارزات مردم هند علیه انگلستان به صورتهای گوناگونی شکل گرفت. هنگامی که فعالیتهای تبشیری با حمایت استعمار پیر و تبلیغات گستردۀ هندوها که بیشتر اوقات با تبشیریهای مسیحی همصدا بودند، علیه دین اسلام افزایش یافت، علما و سکانداران کشتی اسلام و مسلمین در هند، همۀ راهکارهایی را که به حفاظت از کیان اسلام و فرهنگ و عقیدۀ اصیل اسلامی در این کشور کمک میکرد، مورد بحث و بررسی قرار دادند. و سرانجام به این نتیجه رسیدند که تنها راهحل، راهاندازی مراکز و مدارس آموزش علوم اسلامی با حمایت و پشتیبانی تودۀ مردم مسلمان است. لذا یکی از اقدامات مسلمانان هند برای جلوگیری از تهاجم فرهنگی استعمار، پایهگذاری دارالعلوم دیوبند بود که با همت تنی چند از علمای مسلمان هند در عصر حاکمیت کمپانی هند شرقی انگلیس بنیان نهاده شد؛ که منشا تحولات عمدهای در حیات فرهنگی و سیاسی مسلمانان شبه قارۀ هند گردید که اثرات آن تا به امروز هم پا برجاست. تهدید هویت مسلمانان هند از جانب هندوهای افراطی از یکسو و تهاجم فرهنگی استعمار از سوی دیگر، ضرورت تأسیس این نهاد علمی را پدید آورد. همچنین این مرکز آموزشی به حسب مقتضیات زمان و شرایط اجتماعی، راهبرد سیاسی را در کنار راهبرد فرهنگی برگزید تا از نقشآفرینی در عرصههای سرنوشتساز سیاسی باز نماند.
مقدمه
قرن سیزدهم هجری آخرین سالهایش را سپری میکرد. شمع فروزان شوکت و اقتدار اسلامی سوسو میزد، فقط دودی از آن نمایان بود که به خاموش شدن آن اشاره میکرد. دست اقتدار مغولان از تاج و تخت دهلی برخاسته و همچون یک صدای پژواک و یا آوازۀ دُهلی بود که عاری از واقعیت است. نام ملکشاه گاهی برده میشد. شعایر اسلامی پا به سراشیبی زوال نهاده بود. علوم دینی و مراکز علمی به علت از دستدادن پشتوانۀ مردمی درهایش را یکی پس از دیگری قفل میزد. تصمیمها برای ریشهکن کردن خانوادههای علمی گرفته میشد. شعور دینی جایش را به جهالتها و ضلالتهایی میداد که بر قلوب مسلمانان چیره شده بود. سنتهای پیامبر صلیاللهعلیهوسلم از زندگی مسلمانان برچیده شده و جای آنرا رسوم جاهلانه، شرکها، بدعتها، و هواپرستیها گرفته بود. نور مشرق به تاریکی گراییده و تهذیب و تمدن غرب قدعلم کرده بود که در اثر آن الحاد و لاییکی، مادهپرستی، بیبندوباری آزادیفکری فوران میزد. چشمها خیره شده بود و برنامههای زندۀ اسلام در چشمهای بیمار، ناقص جلوه میکرد؛ چنان که مشخصات اسلامی آنها شناخته نمیشد. چمنزار اسلام با بادهای خزانی، پژمرده شده بود. آوازهای شیرین و دلنواز پرندگان شریعت به خاموشی گراییده و جایشان را به زاغ و زغن و آوازهای دلخراش آنها داده بود. هزاران صحنۀ تیره و ناخوشایند دیگر که میتوان از آنها فضای مسموم و آلودۀ هندوستان آن زمان را ارزیابی کرد.
اندکی با تو بگفتم غم دل ترسیدم که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است
در این فضای آلوده آرمانها به یأس مبدل شده بود و شرایط چنان وانمود میکرد که چمن زار اسلام، اکنون خشکیده است و هندوستان میرود که تاریخ اندلس را بار دیگر برگرداند.
در این سراسیمگی روحی و روانی شخصیتهای مقدس با الهام الهی در دلهای خود تحرکی احساس کردند. این احساس همان احساس حراست و دفاع از دین مبین اسلام به وسیلۀ علوم نبوت بود که باید به کمک مسلمانانی شتافت که در این سراسیمگی هویت خود را از دست میدهند. این بزرگان و اولیاء الله در مکانی گرد هم آمدند و در مورد آنچه در دلهایشان الهام شده بود، با هم به رایزنی پرداختند که به راهکار مناسبی دست یابند. آنان به این نتیجه رسیده بودند که در این برهۀ زمانی و در این فضای مسموم، راهی جز این نمانده است که مسلمانان هند را توسط تعلیم و تعلم دین و مبانی دینی از این منجلابها نجات دهیم و با تعلیم و تربیت، پراکندگی آنها را سامان ببخشیم و بقایشان را بیمه نماییم. آن یک صورت دارد که یک آموزشگاه علمی و دینی تأسیس شود که در آن علوم نبوی تدریس گردد و در پرتو همین تعلیمات، زندگی و برنامههای زندگی مسلمانان اعم از دینی، اجتماعی و سیاسی سازماندهی شود.
گویی از یک سو راهنمایی داخلی مسلمانان انجام گیرد و از سوی دیگر با برنامههای بیگانگان مقابله شود. تعلیمات اسلامی هم در بین مسلمانان گسترش یابد و شعور سیاسی دینی هم بالا برود. آنانیکه برای رسیدن به این اهداف قدعلم کردند، رهبران سیاسی رسمی نبودند، بلکه آنان بزرگان به خدا رسیده و اولیای زمان خویش بودند.
این رایزنی آنها مذاکرات تشریفاتی نبود، بلکه الهاماتی الهی بود؛ چنانکه از حضرت مولانا حبيب الرحمن عثمانی مدیر ششم دارالعلوم شنیده میشد که در یک هنگام بر قلوب پاکیزۀ این بزرگان الهام شده بود که در این موقعیت زمانی تنها راه، تأسیس مدرسه است که میتواند اسلام و مسلمانان را در این کشور نجات دهد و مبانی اسلامی را تضمین نماید. در همین مجلس، یکی گفت: «من خواب دیدهام که جهت پاسداری از دین و مسلمین، مدرسهای تأسیس شود.» دیگری اظهار داشت: «بر من کشف شده است که باید مدرسهای تأسیس گردد.» آن یکی دیگر گفت: «بر قلب من نیز چنین امری وارد شده است.» و آن یکی دیگر، نیز تصریح کرد: «به من الهام شده است که باید مدرسهای جهت تعلیم دین بنا شود.» تصمیم گیری این بزرگان پس از تبادل نظر فراوان، گویی یک نوع اجماعی از عالم غیب بود که از جانب الله نزول یافته بود.
آنچه از این امر استنباط میگردد، تصمیمگیری برای تأسیس حوزه، یک تصمیمگیری رسمی و تشریفاتی نبود، بلکه یک الهام خدایی بود. آنجا این واقعیت نیز نهفته است که دورنمای این تصمیمگیریها یک برنامۀ اصلاحی فراگیر و درازمدت بود، نه یک برنامۀ کوتاه مدت و محدود؛ زیرا عواقب و تبعات نابودی شوکت مسلمانان، محدود و موقت نبود که در قبال آن یک برنامهریزی موقتی تدارک دیده شود. بلکه این عواقب و اثرات منفی فراگیر بود؛ ازاینرو، برنامهریزیها نیز فراگیر و عمومی بود. اگرچه در ابتدا یک نهال کوچکی دیده میشد، اما در داخل آن یک درخت غول پیکری نهفته بود که ریشههای آن در اعماق قلوب پاکیزه جای گرفته بود و شاخههای آن سر بر آسمان نهاده است.
در صف مقدم این امر خطیر، حضرت مولانا محمد قاسم نانوتوی رحمهالله بود. ایشان این اشارۀ غیبی را فهمید و آن را به یک تصمیم جدی و عملی تبدیل کرد.