از علامت محبت، غیرت بر محبوب است؛ یعنی غیرتمند شدن و دفاع و ناراحتی از آنچه که محبوب را ناراحت میکند. از بزرگترین این علامات، دفاع از سنت نبوی است و رد کردن منکرین حدیث و سنت و مسخرهکنندگان آن، و کسانی که بر حدیث توطئه میکنند آنچه را که جزء آن نیست.
عملکرد صحابه که عاشق حقیقی پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بودند:
هیچ عملکرد و مثالی از دیگر دوستداران پیامبر (صلی الله علیه وسلم) با این مثال برابری نمیکند، زیرا که این مثال بیشترین، بزرگترین و صادقترین محبت با رسول الله (صلی الله علیه وسلم) را نشان میدهد. صحابه بهترین صورت محبت، صادقترین احساسات و بزرگترین نشانه فداشدن به محبوب را در مقابل رسول الله (صلی الله علیه وسلم) به تصویر کشیدند. و هر یک از این مثالها را باید ما به یاد داشته باشیم و همواره تکرار کنیم تا محبت صحابه را دریافته و به آن چنگ زده و از آن استفاده کنیم.
۱. حضرت ابوبکر صدیق (رضی الله عنه):
حضرت عائشه صدیقه (رضی الله عنها) میفرماید: زمانی که صحابه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) در حالیکه ۳۸ نفر مرد بودند جمع شدند، حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) به آن حضرت (صلی الله علیه وسلم) بر ظاهر کردن دعوت اصرار کردند؛ پیامبر (صلی الله علیه وسلم) فرمودند: ای ابوبکر، ما کم هستیم. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) همیشه اصرار میکرد، تا اینکه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) دعوت را آشکار کردند. پس مسلمانان متفرق شدند در نواحی مسجد الحرام و هر کس در میان قوم خود شروع به دعوت کرد. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) در میان مردم بلند شد در حالیکه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) در همان مجلس نشسته بود. مشرکین بر حضرت ابوبکر و دیگر مسلمانان حملهور شدند و در اطراف مسجد مسلمانان مورد ضرب و شتم بسیار شدیدی قرار گرفتند. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) زیر پاها افتادند و مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.
عتبه ابن ربیعه مشرک، نزدیک حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) رفت و او را با کفشهایش میزد و کفشهای پاشنهدار خود را روی چهره حضرت ابوبکر مالید. او بر شکم حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) نشست و چنان او را مورد ضرب و شتم قرار داد که صورت و بینی حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) شناخته نمیشد. بنو تمیم به حالت دوان دوان آمدند و مشرکین را از حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) جدا کردند و حضرت صدیق اکبر را در پارچهای حمل کردند به طرف خانهاش، در حالیکه آنها در موت حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) شک نداشتند. بنو تمیم به مسجد برگشته و گفتند: به خدا قسم اگر ابوبکر (رضی الله عنه) بمیرد ما حتماً عتبه ابن ربیعه را به قتل میرسانیم و سپس نزد حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) برگشتند و ابو قحافه (پدر حضرت ابوبکر) و بنو تمیم با او حرف میزدند تا اینکه در آخر روز جواب داد و پرسید رسول الله (صلی الله علیه وسلم) چه شد؟ آنان زبان نگه داشته و چیزی نگفتند و از نزد ایشان بلند شدند و به مادرش ام الخیر گفتند: سعی کن چیزی به او بدهی تا بخورد یا بنوشد. اما حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) مدام بر این حرف خود اصرار میورزید و تکرار میکرد که رسول الله (صلی الله علیه وسلم) چه شد؟ مادرشان گفتند: من خبری از دوست شما ندارم. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) به مادرش گفت: برو پیش ام جمیل دختر خطاب و از پیامبر (صلی الله علیه وسلم) سؤال کن. ام الخیر پیش ام جمیل آمد و گفت: ابوبکر (رضی الله عنه) در مورد محمد بن عبدالله (صلی الله علیه وسلم) از تو میپرسد. ام جمیل گفت: من ابوبکر و محمد بن عبدالله را نمیشناسم ولی اگر تو دوست داری همراه تو پیش پسرت میآیم. ام الخیر گفت: بله بیا. هر دو با هم رفتند تا اینکه حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) را دیدند که مریض و بد حال افتاده است. ام جمیل نزدیک رفت و با صدای بلند جیغ زد و گفت: به خدا قسم قومی که با تو این کار را کردند اهل فسق و کفر هستند و من امیدوارم خداوند برای تو از آنها انتقام بگیرد. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) گفت: رسول الله (صلی الله علیه وسلم) چه شد؟ ام جمیل گفت: مادرت میشنود؟ صدیق اکبر گفت: از طرف او برایت مشکلی نیست. ام جمیل گفت: پیامبر (صلی الله علیه وسلم) صحیح و سالم هستند. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) گفت: او کجاست؟ ام جمیل گفت: در منزل ابن ارقم است. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) گفت: برای خداوند بر من لازم است که هیچ غذایی نخورم و هیچ نوشیدنی ننوشم تا اینکه پیش پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بروم. از او مهلت خواستند تا اینکه رفت و آمدها پایان یافت و مردم آرام شدند. او را در حالیکه به آنها تکیه کرده بود به پیش پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بردند تا اینکه در مجلس پیامبر (صلی الله علیه وسلم) داخل شد.
رسول الله (صلی الله علیه وسلم) به سوی او شتافتند و او را بوسیدند. مسلمانان نیز به سوی او شتافتند و پیامبر (صلی الله علیه وسلم) بسیار بر او ترحم کردند. حضرت ابوبکر (رضی الله عنه) گفت: پدر و مادرم فدایت باد یا رسول الله، من مشکلی ندارم مگر مشکلی که آن فاسق بر صورت من به وجود آورد. این مادر من که نسبت به فرزندش نیکوکار است، و شما هم انسان مبارکی هستید، او را به سوی الله دعوت دهید و برای او دعا کنید، شاید خداوند او را به وسیله شما از آتش جهنم نجات دهد. پس پیامبر (صلی الله علیه وسلم) برای او دعا کردند و او را به سوی الله دعوت دادند و او اسلام آورد.[1]
۲. حضرت علی بن ابیطالب (رضی الله عنه):
از حضرت علی (رضی الله عنه) سؤال شد که محبت شما با رسول الله (صلی الله علیه وسلم) چگونه است؟ حضرت علی (رضی الله عنه) فرمود: به خدا قسم او نزد ما از اموال، اولاد، پدران مادران و آب سرد برای فرد تشنه در گرما محبوبتر است.[2]
۳. حضرت عمرو بن العاص (رضی الله عنه):
وقتی زمان وفات حضرت عمرو بن العاص (رضی الله عنه) فرا رسید، ایشان بسیار گریه کردند و صورتشان را به سوی دیوار گردانیدند. پسرش گفت: ای پدر! آیا پیامبر (صلی الله علیه وسلم) تو را به فلان چیز بشارت نداده؟ حضرت عمرو (رضی الله عنه) صورتشان را برگرداند و فرمود: با فضیلتترین چیزی که ما شمار میکنیم شهادت «لا اله الا الله و محمد رسول الله» است و من بر سه حالت بودم که تو مرا دیدی. رسول الله (صلی الله علیه وسلم) نزد من مبغوضترین فرد بود و دوست داشتم که قدرتی پیدا کنم تا او را بکشم (العیاذ بالله). اگر من بر همان حالت میمردم، حقا از اهل جهنم بودم. وقتی که خداوند اسلام را در قلبم انداخت، پیش پیامبر (صلی الله علیه وسلم) رفتم و گفتم دستتان را دراز کنید تا با شما بیعت کنم. پس دستشان را دراز کرد. من دستانش را گرفتم و او به من فرمود: چه شده تو را ای عمرو! گفتم میخواهم شرط بگذارم. فرمود: به چه چیزی شرط میگذاری؟ گفتم: اینکه بخشیده شوم. فرمود: آیا نمیدانی که اسلام ماقبل خود را از بین میبرد؟ و هجرت ماقبل خود را منهدم میکند؟ و حج ماقبل خود را محو میکند؟ نزد من کسی محبوبتر از رسول الله (صلی الله علیه وسلم) نبود و بزرگوارتر در چشمم از او نبود. من طاقت نداشتم که چشمانم را از بزرگی او پر کنم. اگر سؤال میشدم که او را توصیف کنم، من طاقت نداشتم چون چشمانم را از جلال و بزرگی او پر نکرده بودم. اگر بر آن حالت بمیرم، امیدوارم که از اهل بهشت باشم.[3]