
نویسنده: رحمت الله رحمانی
وفا به عهد (بخش چهارم)
اساس و شالوده کرامت دنیایی و سعادت آخرت انسان، در وفای او به این عهد است. اگر به این عهد وفا کند، در دنیا و آخرت محترم و خوشبخت خواهد بود. بیگمان این سوءظن به خداوند است که گمان کنی تو به عهد او وفا میکنی و او به تو شر میرساند! هرگز پس از وفای به عهد او نباید توقع شر از او داشته باشی. او خود میفرماید: «اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَأَوْفُوا بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّايَ فَارْهَبُونِ»؛ «به یادآورید نعمتی را که بر شما ارزانی داشتهام [با اندیشیدن دربارهی آن و ادای شکر لازم] و به پیمان من (که ایمان و کردار نیک و باور به پیامبرانی است که بعد از حضرت موسی آمدهاند) وفا کنید تا به پیمان شما (که پاداش نیکو و بهشت برین است) وفا کنم و تنها از من بترسید (نه از کس دیگری).»[1]
به حقیقت پیامبر بزرگوار که مردم را به اسلام دعوت میفرمود، وقتی که وفدها و هیأتهای نمایندگی قبایل به وی روی میآوردند و از آنان بیعت میگرفت، از میان این همه تعلیمات فراوان و گرانبار اسلام، تعلیماتی را برایشان برمیگزید که با توان روحی و عقلی آنان تناسب داشته باشد. از عوف بن مالک (رضی الله عنه) روایت شده که گفت: «ما در حدود نه یا هشت یا هفت (روز) در حضور پیامبر بودیم. فرمود: “آیا با پیامبر خدا بیعت نمیکنید؟” پس برای بیعت دستهای خود را گشودیم و گفتیم: “ما با تو بیعت میکنیم ای رسول خدا!” فرمود: “بیعت کنید بر اینکه (تنها) خداوند را پرستش و عبادت کنید و چیزی را شریک او قرار ندهید، و نمازهای فرایض پنجگانه شبانهروزی را به جا آورید، و مطیع و گوش به فرمان (اسلام) باشید” و سخنی را به آهستگی و نهانی گفت، سپس فرمود: “و چیزی را از مردم نخواهید (کار خود را خود انجام دهید).”» عوف بن مالک گفت: «بعضی از این گروه را میدیدم که تازیانه از دستشان میافتاد ولی از هیچکس نمیخواستند که آن را بدانان بدهد (بلکه خود برمیداشتند).» دقت کن که چگونه بیعت را دقیقاً اجرا نموده و بدان وفا میکردند و این بدین علت بود که هر طایفهای را به چیزی اندرز میدادند که بدان نیازمندتر بود. مثلاً حاکم را بدان اندرز میدهند که ظلم و ستم نکند و تاجر را بدان پند میدهند که غش و خیانت در کالا و بهای آن نکند و کارمند را بدان سفارش میکنند که رشوه نگیرد، و … والاً هر مسلمانی مکلّف به همه احکام دین است.
امروز در کشورهای اسلامی گروههایی پیدا شدهاند که عهد و پیمان ویژهای میبندند که اهمیت بدان شایسته نیست و آنان درست مانند مدعیان شغل پزشکی هستند که داروهای تقلبی میدهند و برای بیماران جز بیماری بیشتر سودی ندارند. باید دانست که تعالیم اسلامی همگی با هم پیوندی تام و ناگسستنی دارند و از هم جدا شدنی نیستند و عمل به همه آنها واجب است در هر زمانی و هر مکانی.
پیامبر از انصار مدینه بیعت گرفت که خود و اموال خود را برای حمایت از دعوت پیامبر (صلی الله علیه وسلم) و حفظ و حراست از رسالت وی بسیج نمایند و در خدمت وی قرار گیرند، تا اینکه بتواند دعوت خویش را به عربها و غیر عربها ابلاغ نماید. عهد و پیمانی که انصار با پیامبر بستند و خود را بدان ملتزم و وفادار میدانستند از درخشانترین پیمانهای تاریخ عقاید دینی است و آشکارترین و بارزترین عمل در راه خدا و فداکاری در راه حق میباشد که در تاریخ نظیر ندارد.
در یکی از شبهای موسم حج، این پیمان بسته شد و مردم به محض بازگشت، جوانب مختلف این پیمان را اجرا نموده و همه عواقب آن را با طیب خاطر پذیرفتند. ریختن خون خود را در راه این آرمانها در جنگ «بدر» و دیگر جنگهای میان اسلام و بتپرستی آسان تلقی نمودند. پیامبر (صلی الله علیه وسلم) هنگام مشکلات سخت و دشواریها برای یاری دین و برتری بخشیدن به فرمان الهی، بر این پیمانهای استوار اعتماد داشتند. هنگامی که در نخستین حمله در جنگ «حنین» مسلمین عقبنشینی کردند، پیامبر (صلی الله علیه وسلم) جمعیت کثیری را که بعداً اسلام آورده بودند نادیده گرفت و تنها وفادارانی که در موسم حج در عقبه با وی بیعت کرده بودند را مورد خطاب قرار داد و به فریاد طلبید تا موقعیت را دریابند و از اوضاع دشوار بیرون آیند.
به روایت از أنس آمده است که گفت: «چون روز جنگ حنین قبایل «هوازن» و «غطفان» و دیگران همراه با فرزندان و حیوانات روی آوردند و دست به حمله زدند، همراه پیامبر (صلی الله علیه وسلم) ده هزار نفر بود و طلقاء و آزاد شدگان بعد از فتح مکه نیز حضور داشتند، همه از پیرامون پیامبر (صلی الله علیه وسلم) گریختند تا اینکه او تنها ماند!! پیامبر (صلی الله علیه وسلم) دوباره فریاد کمک سر داد و جز انصار کسی را مورد خطاب قرار نداد. به طرف راست نگریست و فرمود: “ای جماعت انصار! کجایید؟” آنان گفتند: “ای رسول خدا! ما در خدمت هستیم و همراه تو میباشیم، تو را مژده باد.” سپس متوجه طرف دیگر شد و فرمود: “ای جماعت انصار! کجایید؟” گفتند: “ما در خدمت آمادهایم و همراه توییم، تو را مژده باد.” پیامبر (صلی الله علیه وسلم) که بر قاطر سفیدی سوار بود، فرود آمد و فرمود: “من بنده الله و رسول وی هستم.” سپس مشرکان شکست خوردند و پیامبر (صلی الله علیه وسلم) غنائم فراوانی بهدست آورد که همه آن را میان مهاجران و طلقاء تقسیم کرد و از آن چیزی به انصار نداد. پس آنان گفتند: “هرگاه سختی و شدت جنگ باشد ما خوانده میشویم در حالیکه غنائم به غیر ما داده میشود؟!” این سخن به سمع پیامبر (صلی الله علیه وسلم) رسید و آنان را جمع کرد و فرمود: “ای جماعت انصار، چه چیز از شما به من رسیده است؟!” همه سکوت کردند. سپس پیامبر (صلی الله علیه وسلم) فرمود: “ای گروه انصار، آیا شما راضی نیستید که سهم مردم مال دنیا باشد و شما محمد بن عبدالله را همراه خود به خانه خود ببرید؟” همگی فریاد زدند: “چرا ای رسول خدا، ما بدین سهم راضی و خرسندیم.” پس پیامبر (صلی الله علیه وسلم) فرمود: “لَوْ سَلَكَ النَّاسُ وَادِياً وَ سَلَكَتِ الْأَنْصَارُ شِعْباً لَسَلَكْتُ شِعْبَ الأنصار”؛ (اگر همه مردم دنیا در یک وادی جمع شوند و انصار در درهای جمع گردند، من انصار را بر همه مردم ترجیح میدهم و به درهی آنان میروم.)»[2]
ادامه دارد…
[1] ـ سوره بقره ، ۴۰.
[2] ـ مصنف ابن أبی شیبة، ج۶،ص۳۹۸، کتاب الفضائل، فی فضلالأنصار،رقم: ۳۲۳۵۲.