دوستی با وطن، علاقه به آن و خدمت به وطن و هموطنان یکی از مواردی است که دین اسلام، پیروان خود را به آن تشویق و ترغیب نموده است. البته باید دانست که در این دوستی و محبت، نباید افراط صورت گیرد تا منجر به وطنپرستی، قومیتگرایی و ملیگرایی شود. در این قسمت از تحقیق میخواهیم نشنلیزم را از دیدگاه اسلام، مبانی فکری ملیگرایی و ملیگرایان و همچنان حکم وطندوستی را بیان کنیم.
دین اسلام؛ دین کامل، جامع، فراگیر و بر آورندۀ تمام نیازهای مردم در هر زمان است؛ دینی که پیروان خود را به کارهای خوب، شایسته و مناسب دعوت نموده و از کارهای نامناسب باز میدارد؛ دینی است که برای برتری یک انسان، مملکت و یا ملت، معیارها و اساسهای درست و دقیقی گذاشته است تا مردم بتوانند طبق آن معیارها، برتری خود را ثابت نمایند. اسلام برتری یک انسان را نه در رنگ نهاده است و نه هم در قوم، نژاد، ملیت و زبان آن، بلکه اساس و معیار برتری یک فرد در اسلام، تقوا و خداترسی است. گرایش بهسوی خداوند متعال، تمایل به دین الله تعالی، چنگ زدن به ریسمان محکم و ناگسستنی خداوند و اخوت و برادری از بنیادها و اساسهایی هستند که میتوانند یک گروه را بر گروه دیگر امتیاز و برتری بدهند.
خداوند متعال در کلام پاکش چه زیبا هدف از خلقت متنوع انسانها با قومیتها، ملتها و گروههای مختلف را به تصویر میکشد و میفرماید: «يا أيها الناس إنا خلقناكم من ذكر وأنثى وجعلناكم شعوبا وقبائل لتعارفوا إن أكرمكم عند الله أتقاكم إن الله عليم خبير»[1]؛ (ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدهایم و شما را گروهها و قبیلههایی گرداندهایم تا همدیگر را بشناسید. گرامیترین شما در نزد خداوند پرهیزگارترینتان است. بیگمان خداوند دانا [و] آگاه است.)
این آیه نشان میدهد که دین مقدس اسلام، فخر به نسب، ملت، قوم و گروه را قبول نداشته، بلکه هدف از پیدایش انسانها با قبایل و گروههای مختلف، را شناخت و تعارف بین مردم میداند. فخر و مباهات به قوم، گروه، نژاد و زبان در اسلام هیچ جایگاهی ندارد.
اما ملیگرایی و نشنلیزم که اساس و پایههای آن بر قومگرایی، ملیگرایی، برتری نژادی، تاریخ ملت و زبان و… گذاشته شده است، برتری انسان را در این موارد میداند. در بسیاری از اوقات یک فرد و یا یک گروه بر گروههای دیگر با همین ویژگیهای مزبور ترجیح دارد.
اساس نشنلیزم بر اصالت دادن واحدهای ملی و نژادی است. ملیگرایی بر مبنای مرزهای جغرافیای با عوامل نژاد، زبان، سرزمین، تاریخ نهاد سیاسی و غیره جامعۀ بشریت را در واحدهای مستقل و محدود، تجزیه میکند و افراد یک واحد ملی را وادار میسازد تا انسانهایی را که خارج از آن واحد هستند، اجنبی و بیگانه تلقی کنند و چهبسا موضعگیری خصمانهای نسبت به همدیگر داشته باشند. مخاطب ملیگرایی یا نشنلیزم، کل بشریت نیست (بر خلاف اسلام که مخاطب آن تمام بشریت است و مردم را به امتگرایی و یکجاشدن دعوت میدهد) بلکه واحدهای ملی هستند و هدف نهایی آن نیز استقرار و آرامش جامعۀ جهانی نیست، بلکه جوامع ملی است.
نشنلیزم با تمدن و فرهنگ اسلام منافات دارد. دین اسلام هر مسلمانی را خواه از نژاد سفید یا سیاه و یا عرب و یا غیر عرب باشد، در بنا و شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلام سهیم میداند؛ زیرا که اسلام وابسته به همۀ مسلمانان است؛ اما نشنلیزم کاملاً برعکس است.
نشنلیزم به تعلقات قومی و ملی اصالت میدهد. فرد به دلیل برخی از تعلقات مانند سرزمین، ریشه و نژاد و از این قبیل، خود را از بقیه متمایز میداند و به ملت خاصی متعلق میداند و در پی برآوردن منافع ملی خود، حتی به قیمت زیان دیگران برمیآید.[2]
«اسلام و ملیگرایی باهم هیچ همسویی ندارند. اسلام با حکم منطق هدفدار خود با این مذهب در تعارض است. اسلام و ملیگرایی دو قطب متقابل و متضاد در روح، جوهر، گرایش و هدف هستند.»[3]
واقعیت و حقیقت امر نیز همین است که این دوتا باهم متقابل و متضاد هستند، دلیل این تضاد را نویسندۀ کتاب «المذاهب الفکریة المعاصرة ودورها في المجتمعات وموقف المسلم منها» چنین مینویسد: «بدیهی است که اسلام و ادعاهای ملیگرایی با هم توافق نداشته باشند؛ زیرا مصدر اسلام، خداوند متعال است و مصدر قومگرایی و ملیگرایی، [سخنان، عادات و کارهای] جاهلیت و عقلهای قاصر بشر است. همچنان روگردانی ملیگرایی از دین و تن ندادن به آن و رجوع نکردن بهسوی دین و اظهار بینیازی از دین با شعارهای جاهلیت، موضوعی است که اسلام آن را تأیید نمیکند و هیچ موقع با آن یکسان حرکت نخواهد کرد.»[4]