یک دانشمند مسلمان آلمانی ویژگیهای یک مسلمان را بسیار دقیق، اینگونه شرح داده است:
«اسلام مانند مسیحیت با عینکی دودی به جهان نمینگرد، بلکه به ما میآموزد که در ارج نهادن به زندگی دنیوی زیادهروی نکنیم و آنگونه که تمدن معاصر غربی در تجلیل دنیا غلو و افراط کرده، ما مرتکب چنین افراطی نشویم. مسیحیت زندگی دنیا را شدیداً مذمت و نکوهش میکند و برعکس آن، غرب به زندگی چنان اهتمام میورزد که انسان پرخور و طماع به خوردن علاقمند است. در عین حالی که چندان ارزشی برایش ندارد، آن را میبلعد. اسلام برخلاف آن، با آرامش و احترام خاصی به زندگی مینگرد. زندگی را نمیپرستد، بلکه آن را مرحلهای میداند که جهت رسیدن به زندگی ابدی انسانها باید از آن عبور کرد. از آنجایی که زندگی دنیا مرحلهای است که ناگزیر انسان باید آن را پشت سر گذارد، نباید به تحقیرش بپردازد و ارزشش را نادیده گیرد.
بنابراین، گذرمان به این جهان، در این سفر ضروری است و تقدیر الهی چنین بوده است. به همین جهت است که زندگی بشری ارزش والای خودش را دارد؛ ولی نباید فراموش کرد که دنیا به منزلهی واسطه و ابزاری بیش نیست و به این دلیل ارزشش بیشتر از وسایط و ابزار نخواهد بود.
اسلام قایل به این نظریهی مادی نیست که میگوید: «جز این جهان میهنی دیگر ندارم» و هم قایل به نظریهی مسیحی نیست که زندگی را نادیده میگیرد و میگوید: «این جهان میهن من نیست»، بلکه اسلام در بین این دو نظریه راه میانه را در پیش گرفته است. قرآن ما را در دعاها راهنمایی نموده است که اینگونه دعا کنیم: «رَبَّنَا آتِنَا فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً»[1] تجلیل از این جهان به هیچوجه مانعی در راه تلاشهای پربار روحیمان نیست. پیشرفت مادی، در عین حالی که هدف نیست، امری است مطلوب و باید تمام کوششهایمان برای ایجاد اوضاع و احوال شخصی و اجتماعی به گونهای باشد که پیشرفت توانمندیهای اخلاقی انسان را مطابق با اصلی که بیان شد، تضمین کند.
اسلام مردم را در هر عملی، کوچک یا بزرگ، به سمت تعهد به مسؤولیت اخلاقی رهنمون میسازد. نظام دینی اسلام هرگز به آنچه انجیل دستور داده است اجازه نمیدهد: «آنچه را به قیصر تعلق دارد به قیصر بدهید، و آنچه را به خدا تعلق دارد به خدا بدهید.»
اسلام قایل به این نیست که نیازها را به نیاز اخلاقی و نیاز عملی تقسیم کند. جز انتخاب چیز دیگری وجود ندارد؛ انتخاب حق یا باطل. جز حق و باطل گزینهی سومی وجود ندارد. به همین دلیل است که اسلام بر عمل پای میفشارد؛ چون عمل بخشی جداییناپذیر از اخلاق است. هر فرد مسلمان بایستی خود را نسبت به محیطی که در آن زندگی میکند مسؤول بداند و برای اقامهی حق و نابودی باطل در هر شرایطی خود را موظف به جهاد بداند. قرآن میفرماید: «كُنتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ»؛ «شما بهترین امت برای مردمان در نظر گرفته شدهاید که امر به معروف و نهی از منکر میکنید و به خداوند ایمان دارید.»[2] این است توجیه اخلاقی حرکت جهادی و فتوحات نخستین اسلام و استعمار اسلامی. از یک لحاظ، اگر چارهای از به کار بردن این تعبیر نیست، اسلام نیز نوعی استعمار است. البته این نوع استعمار با جاهطلبی، زراندوزی و تبعیضات نژادی کاملاً متفاوت است. انگیزههای خوشگذرانی، عیاشی و دستیابی به زندگی مرفه به حساب سایر مردم به هیچوجه مجاهدان نخستین را به میادین جنگ سوق نمیداد.
تنها هدفی که جهاد دنبال میکرد، فراهم نمودن زمینهای جهانی بود که انسان بتواند به نحو احسن در آن به رشد روحی و معنوی خویش دست یابد. چنانچه به حسب فرامین اسلام، درک فضیلت باید انسان را وادار به عمل کند.
اسلام هرگز موافق با تقسیم افلاطونی در باب فضیلت و رذیلت که صرفاً جنبهی نظری دارد، نیست. بلکه اسلام این بینش انسان را که فقط به جدایی فضیلت و رذیلت از یکدیگر اکتفا نماید و در صدد ارتقای حق و نابودی باطل نباشد، یک نوع رذیلت و وقاحت میشمارد. اسلام معتقد است که فضیلت زمانی احیا میشود که انسان جهت گسترش آن در گسترهی گیتی و تحکیم آن بکوشد. اگر فضیلت را رها کند و برای یاریاش به پا نخیزد، ناگزیر فضیلت از بین خواهد رفت.[3]