نویسنده: عبیدالله نیمروزی
مقام مثنوی در اشعار عرفانی
سرودههای مثنوی معنوی بزرگترین اثر عرفانی مولانا است که احتمالاً بین سالهای ۶۶۰-۶۵۷هـ.ق، نظم آن آغاز شده باشد که دفتر اول آن شامل ۳۰۰۳ بیت است. مثنوی از لحاظ رسایی مقصود، لطافت معانی، باریکی اندیشه، صفا و پختگی عرفانی در جهان اسلام مقام خاصی دارد. میتوان گفت که اشعار عرفانی از سنایی قوام یافت، با شیخ عطار مظهر معانی و لطافت یافت و با مولانا به اکمال رسید.
تصانیف مولانای روم رحمهالله
مولانا بهجز از این اثر بزرگ عرفانی، دیوان عظیم دیگری بهنام دیوان کبیر یا کلیات شمس دارد که شامل ۴۰۲۳۶ بیت میشود که این اشعار را مولانا بهنام مرشد روحانی خود، «شمس تبریزی» سروده است.
اثر دیگر کتابی است منشور بهنام «فیه مافیه» که چند فصل آن به عربی و بقیه به فارسی است. چهارمین اثر مولانا شامل مکاتیب اوست که مجموعۀ نامههای او به بزرگان میباشد که برای توصیههای شخصی و درمان درد انسانی به رشتۀ تحریر درآورده است.
دیدگاه مولانای روم رحمهالله
دیدگاه مولانا در ارتباط با حقایق نهایت گسترده بوده و از همۀ معارف اسلامی و مکتب عرفانی که بر بنیاد شرح بنا یافته، با شور و حال عاشقانه راه کمال روح آدمی را در پویش وصال و نیایش برای رسیدن به آن مقام والای انسانی و حقیقتجویی بازتاب میدهد.
او در این سیر و سفر عاشقانۀ خویش به چیز دیگری جز معشوق نظر ندارد. حافظ شیرازی با مطالعۀ بحثبرانگیز این روند در وجود مولانا چنین میگوید:
چو عاشق میشدم، گفتم بردم گوهر مقصود ندانستم که این دریا چی موجی خونفشان دارد
خود مولانا با شور و شوق خاصی در این پروسۀ دلباخته در دیوان شمس چنین میگوید:
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم
دامنهٔ مکتب فکری مولانا
آموزشهای مولانا با دیدگاه او در رابطه بامعرفت و حقایق، پیوند گسستناپذیر دارد. پژوهش در ابعاد مختلف زندگی، احوال، آثار و اندیشههای عرفانی او از طرف دانشمندان نهتنها در کشورهای فارسی دریزبان و دیگر ممالک اسلامی بلکه در کشورهای غربی نیز ادامه داشته و دارد تا ابعاد وسیعتر شناخت و استفاده از عرفان و معنویت والای افکار آن بزرگمرد جهان فراهم گردد.
مراحل زندگی مولانا
نظر به تحلیل فرهنگیان کاوشگر، زندگی و شخصیت بزرگمنشانۀ مولانا، سه مرحله را دربرمیگیرد.
-
از سال تولد تا ۲۵ سالگی که در این مرحله مولانا تمام علوم عقلی و نقلی روزگار را از پدر بزرگوار و سید برهانالدین محقق ترمذی فرا گرفت. او با تکمیل این مرحله، به فقاهت و حکمت و اندیشه فایز آمد.
-
این مرحله از ۲۵ سالگی تا ۳۹ سالگی را در برگرفت که در این دوره مولانا به ریاضت پرداخته و به تصوف گرایید. به شهرهای حلب و دمشق سفر نمود و در جستجوی حقیقت پرداخت. او در این مرحله به پیشوایی رهبری سالکان طریقت رسید.
-
این مرحله بعد از ۳۹ سالگی و ملاقاتش با شمس تبریزی در سال ۶۴۲هـ.ق، آغاز میشود که تا پایان عمر ادامه مییابد. مولانا در این دوره در دیوان شمس میگوید:
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست خام بودم، پخته شدم، سوختم
مولانا در این دوره بخش بیشتر عمر خود را در قونیه (پایتخت روم شرقی) سپری کرد که شیفتگی مولانا را به شمس تبریزی نشان داده و دیوان کبیر شمس را سروده است.
چرا مولانا از بلخ هجرت نمود؟
نظر به بعضی پژوهشها، علت ترک خانوادۀ مولانا را از بلخ چنین میدانند: از اینکه پدر مولانا، سلطان العلما مرد دانشمند و خوشسخن بود و در بین مردم از نفوذ فراوانی برخوردار بود. وقتی از طرف سلطان محمد خوارزمشاه که یک شخص خودکامۀ آن روزگار بود و بلخ نیز در قلمروش قرار داشت، حس بدگمانی پدید آمد، با درک این موضوع سلطان العلما را تشویش همآغوش گردید تا مبادا مورد خشم و غضب خوارزمشاه قرار گیرد.
چنانچه سلطان محمد خوارزمشاه، نظر به تندخویی و غضب، شیخ مجدالدین بغدادی را در دریای جیحون انداخته و غرق کرده بود و از طرفی روایت است که امام فخر رازی که به دربار خوارزمشاه از نفوذ و مقامی برخوردار بود، ذهنیت خوارزمشاه را نسبت به پدر مولانا، بهاءالدین ولد مغشوش ساخته و بدگویی کرده بود که گویا دو پادشاه در یک قلمرو نمیگنجد؛ روی این ملحوظ بهاءالدين ولد با خانوادهاش حدود سال ۶۱۸هـ.ق/۱۲۲۱م، بلخ را ترک کردند.
شماری از پژوهشگران، هراس از حملۀ چنگیز را دلیل رخت سفر بستن خانوادۀ مولانا از بلخ میدانند؛ زیرا با کشتن شماری از تاجران مغول از طرف خوارزمشاه، زمینۀ خشم تجاوز و ویرانگری چنگیز بر آن سرزمینها فراهم گردیده بود. به هر صورت همین عوامل فوق، دلیلی بر ترک سلطان العلما با خانواده و فرزند بیهمتایش مولانا جلالالدین محمد از دیار آباییاش بلخ میتواند تلقی شود.
پرگشودن مولانا به دیدار حقِ تعالی
سرانجام مولانا دفتر مثنوی را تقریباً تکمیل کرده بود که در بستر مریضی و ناتوانی افتاد و سرانجام به عمر ۶۸ سالگی، روز یکشنبه، پنجم جمادى الاخر، ۶۷۲هـ.ق، جهان فانی را وداع گفت.
وصایای مولانا روم رحمهالله
آخرین وصایای مولانا چنین بود:
سر زهوا تافتن از سروریست ترک هوا قوت پیغمبریست
موصوف در آخرین نفسهایش نیز مردم را به صداقت، نیکوکاری، خداترسی، عدالت، نفعرسانی به مردم و اجتناب از هوا و هوس گوشزد میکرد. دوستداران و علاقهمندان مولانا عالمگیر است؛ چنانچه یک پروفیسور فرانسوی بهنام هانری ماسه در جشن بازنشستگیاش در یک دانشگاه فرانسه چنین گفت: من عمرم را وقف آموزش ادبیات فارسی کردم، برای اینکه برای شما استادان و روشنفکران بشناسانم این ادبیات عجیب چیست؟
چارهای ندارم جز اینکه به مقایسه پرداخته و بگویم که ادبیات فارسی دری بر چهار ستون استوار است: فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا.
فردوسی، همتا و برتر از (هومر) یونانی است. سعدی، فیلسوف آناتول فرانس را بیاد ما میآورد. حافظ با (گوتهٔ) آلمان قابلمقایسه است که او خود را شاگرد حافظ میشمارد. اما مولانا را در جهان چهرهای قابلمقایسه نیافتم که بتوانم به او تشبیه کنم، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند.
او نهتنها شاعر و اندیشمند است، بلکه موصوف جامعهشناس ماهری بوده که ذات بشر و خداوند را دقیق میشناسد. قدر او را بدانید و بهوسیلۀ او خود و خدا را بشناسید و من تا پایان عمر در مورد او کدام حرف دیگری ندارم.
ادامه دارد…