نویسنده: دکتور فضل احمد احمدی
-
مفهوم محافظه گرایی و محافظه کاری
اندیشه سیاسی که خود بخشی از فلسفه سیاسی است، به بحث و تحقیق درباره حکومتهای فردی، گروهی و بعضاً خودکامه میپردازد. در این پژوهش، با اینکه محافظهگرایی انواع مختلف و متفاوتی دارد، به عنوان یک ایدئولوژی یا اندیشه سیاسی مورد مطالعه قرار میگیرد. ایدئولوژی محافظهکاری بر قداست سنتها، مالکیت، خانواده، دولت و دیگر نهادهای جاافتاده و قدیمی تأکید دارد و با هرگونه طرح و اندیشهی خیالی و انقلابی برای ایجاد دگرگونیهای عمیق در آنها، مخالفت میورزد. به سخن دیگر، محافظهکاری یک ایدئولوژی سیاسی است که به حفظ وضع موجود ارزش مینهد و در حقیقت هدف آن نگهداری جامعه و ارزشهای موجود است. ریشه تاریخی این ایدئولوژی را باید در واکنش به جریان عقلگرایی و جنبش روشنگری و لیبرالیسم جستوجو کرد. محافظهکاران از ابتدا با اندیشههای اصلی تجدد غربی مخالفت میورزیدند و از حفظ سلسله مراتب و امتیازات سنتی دفاع میکردند. از این رو، محافظهکاری سنتگرایی خودآگاهییست که در واکنش به تجدد غربی پدید آمده و در برابر تحولات دنیای مدرن، تا آنجا که توانسته، ایستادگی کرده است.
همچنین سیاست و حکومت محافظهکارانه بر حسب شرایط تاریخی اشکال و معانی مختلفی داشته است. مفهوم کلاسیک آن را باید در ساختار دولتی جست که پس از زوال دولتهای مطلقه در اروپا بر پایه قدرت طبقات بالای زمیندار و تاجرپیشه پیدا شد. سیاست و حکومت محافظهکارانه بر قداست مالکیت خصوصی، خانواده، سنت و مذهب تأکید دارد. در محافظهکاری اولیه، مالکیت ارضی مبنای سیاست و حکومت را تشکیل میداد، اما در عصر سرمایهداری، محافظهکاران بر حمایت مالکیت صنعتی و مالی تکیه داشتهاند. به عبارت دیگر، محافظهکاری (conservative)، ایدئولوژی پشتیبان سنت، تکلیف، اقتدار و مالکیت، از پدرسالاری تا راست نو را شامل میشود. به عبارت دیگر، معنای بنیادی محافظهکاری را باید در احترام به سنت و مخالفت با دگرگونی اساسی در حوزههای مختلف زندگی اجتماعی یافت. محافظهکاران همواره با گذشته و سنت مأنوستر بوده و از مواجهه با مسائل جهان نو هراس داشتهاند. در این زمینه میتوان گفت که اساس محافظهکاری بر دو پایه استوار است: یکی مبارزه با تغییرات بنیادی در جامعه و دومی دفاع از ارزشهای موجود در جامعه. به این ترتیب، در عمل محافظهکاران طرفدار حفظ وضعیت فرهنگی، اجتماعی و اخلاقی موجود در جامعه هستند.
به سخن دیگر، تعریف و شرح محافظهگرایی نیز همانند دیگر آموزههای سیاسی، خالی از ابهام و پیچیدگی نیست. آنچه بر این پیچیدگی میافزاید، نحوهی استعمال و کاربرد واژگان «محافظهکار» و «محافظهکاری» است. به طور مثال، تعیین فرد یا جناحی از احزاب کمونیست در کشورهای کمونیستی، قبل از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و دیگر کشورهای کمونیست اروپای شرقی، به عنوان محافظهکار، همانقدر معمول بود که همین عنوان برای بخشهایی از صاحبان قدرت در کشورهای سرمایهداری اروپای غربی یا جوامع در حال پیشرفت در گوشه و کنار جهان وجود داشت. در تمامی این موارد، منظور از محافظهکار یا محافظهکاری، مخالفت با تغییرات، بهویژه تغییرات حاد و تند است. به این اعتبار، مخالفان تغییرات وضعیت موجود را بدون توجه به نوع خاستگاه آموزهای آنان میتوان محافظهگرا خواند. این اطلاق بهرغم سادگی و شمولیت آن نمیتواند مشکل تعیین مصداق خارجی محافظهگرایی را حل کند.
دولت تاچر، نخستوزیر وقت انگلستان که تجلی حکومت حزب محافظهکار آن کشور بود، اقدامات نسبتاً وسیعی در جهت تغییر گستردهی دولت از یک سو و ایجاد فرصتهای جدید برای بخش خصوصی از سوی دیگر فراهم کرد. به این اعتبار، اگر محافظهگرایی را صرفاً مخالفت با تغییرات قلمداد کنیم، آنگاه باید یکی از بارزترین مظاهر آن یعنی حزب محافظهکار انگلستان را از دایرهی این اطلاق خارج کنیم. همین مشکل در مورد دولت ریگان نیز صادق است. او نخستین رئیسجمهور وقت ایالات متحده آمریکا بود که خود را محافظهکار خواند. او همانند تاچر نه تنها نسبت به احزاب دموکرات این کشور که مدافع خدمات اجتماعی وسیعتر و دخالت بیشتر دولت در امور عمومی بودند، بلکه نسبت به دیگر رؤسای جمهور آمریکا سیاستهایی را از حزب جمهوریخواه پیش گرفت که به هیچ عنوان خالی از وجه تغییراتی نبود. به این ترتیب، آیا میتوان ریگان در آمریکا و تاچر در انگلستان را در کنار مخالفان کمونیست گورباچف، آخرین دبیرکل حزب کمونیست شوروی سابق، و در گروه محافظهکاران قرار داد؟
-
پیشینهی محافظهگرایی
کاربرد واژه «محافظهگرایی» در انگلستان به منزلهی مهمترین جایگاه این آموزه به سال ۱۸۳۰ میلادی برمیگردد. هرچند این واژه پیش از آن در تأملات برک از انقلاب فرانسه استعمال شده بود. همچنین، نمونه کلاسیک دولت محافظهکار در غرب، دولت حزب توری (محافظهکار) در انگلستان در قرنهای هجدهم و نوزدهم بود. در فرانسه نیز پس از انقلاب کبیر، گرایش به محافظهکاری در سیاست در واکنشی شدید نسبت به اندیشهی انقلاب، ترقی و عقلگرایی شکل گرفت. در اروپا، پادشاهانی که تحت تأثیر گرایش محافظهکاری در سیاست کشورهای خود بودند، برخلاف پادشاهان عصر دولت مطلقه و نوساز، از هرگونه اصلاح و ابداع اجتماعی سرباز میزدند. مثلاً جرج سوم، پادشاه «دولت محافظهکار»، میگفت: «در عهد من هیچگونه ابداعی صورت نخواهد گرفت.» از فرانسوای اول، امپراتور اتریش، نقل شده است: «حکومت کنید اما چیزی را تغییر ندهید.» حکومت مترنیخ از نمونههای کلاسیک حکومت محافظهکاری بود که با هرگونه تحول و نوسازی مخالفت میکرد. همانطور که اشاره شد، نظامهای سیاسی محافظهکار در قرن نوزده اصولاً مبتنی بر قدرت طبقات اشراف زمیندار بودند. اما با رشد تجارت و صنعت و افول زمینداری، پایههای اقتصادی و اجتماعی رژیمهای محافظهکار سست شد. علاوه بر این، گسترش لیبرالیسم فکری در بین روشنفکران عامل مهم دیگری در تضعیف حکومتهای محافظهکار در همه جا تلقی میشود.
در عین حال و همانطور که اشاره شد، محافظهکاری در سطوح مختلف به میان میآید و در زمینههای گوناگونی جا میگیرد. در حال حاضر، عدهای بر این نظرند که در جوامع توسعهیافتهی غربی، فزونی تعداد زنان بر مردان، موجب تقویت محافظهکاری میشود؛ زیرا در این جوامع، آرای زنان بیشتر از آرای مردان به سوی راست تمایل دارد. اما نحوهی رأی دادن زنان و مردان چندان تفاوتی ندارد. برخی از نویسندگان چنین میاندیشند که این تفاوت بیشتر در اثر سن است تا جنس؛ زیرا زنان به طور متوسط بیشتر از مردان عمر میکنند و تعداد زنان سالخورده از مردان همنسل خود به مراتب بیشتر است. لذا آرای زنان در مجموع به سوی احزاب دست راستی متمایل میشود؛ زیرا در هر دو جنس، در آرای پیران، محافظهکاری بیشتری وجود دارد. اینکه تعداد فراوانی از زنان مسن بیوه هستند و بر خود تکیه دارند، بر شدت این گرایش عمومی میافزاید.
با این حال، اندیشهها و آموزههای محافظهکاری نخستین بار در اواخر سدهی هجدهم و اوایل سدهی نوزدهم به صورت جدیتر ظهور یافتند. این اندیشهها در واکنش به جریان رو به رشد تحول اقتصادی و سیاسی که انقلاب فرانسه از بسیاری جهات نماد آن بود، پدیدار شدند. در این معنا، محافظهکاری در جستوجوی راهی برای بازگشت به رژیم قدیم بود و ضمن ایستادگی در برابر فشارهای ناشی از رشد لیبرالیسم، سوسیالیسم و ناسیونالیسم، از نظم اجتماعی سنتی دفاع میکرد که باید روز به روز برای نبرد آمادهتر میشد. اما از همان آغاز، پراکندگی در تفکر محافظهکاری آشکار بود. در اروپای قارهای، شکلی از محافظهکاری پدیدار شد که در نوشتههای متفکرانی مانند «ژوزف دومستر» خود را نشان داد. این محافظهکاری هر گونه اندیشهی اصلاحات را رد میکرد و کاملاً خودکامه و واپسگرا بود. با این حال، شکل هوشیارانهتر، نرمشپذیرتر و سرانجام موفقتر محافظهکاری در بریتانیا و ایالات متحده آمریکا به وجود آمد که مبنای آن باور ادموند برک به «تغییر برای نگه داشتن» بود. این موضعگیری باعث شد که محافظهکاران در سدهی نوزدهم بتوانند جنبش اصلاحات اجتماعی را زیر پرچم حکومت پدرسالارانهی «یک ملت» با شوق بپذیرند. نقطهی اوج این سنت در بریتانیا در دههی ۱۹۹۵ فرا رسید. در این زمان حزب محافظهکار توافقهای پس از جنگ را پذیرفت و برداشت خود از سوسیال دموکراسی کینزی را اعلام کرد. اما این گونه اندیشهها از دههی ۱۹۷۰ در نتیجهی پیدایش راست نو، به طور فزایندهای تحت فشار قرار گرفتند. ضدیت رادیکالی راست نو با دولت و با حکومت پدرسالارانهی محافظهکاری، به درونمایهها و ارزشهای لیبرالی کلاسیک بسیار متکی است.
در انگلستان پس از سال ۱۹۹۵ که قدرت حزب محافظهکار به اوج خود رسید، از آن پس قدرت میان حزب محافظهکار و حزب کارگر در حال نوسان بوده است و هرازگاهی یکی از این احزاب قدرت را به دست میگیرد.