نویسنده: عبیدالله نیمروزی
بهسوی پایتخت سلطان محمود غزنوی
به دلیل کمبود وقت و تراکم برنامهها، سفر به افغانستان مختصر بود و فقط به دیدن مؤسسهها، شخصیتها و مراکز فرهنگی شهر کابل و اطراف آن محدود شد. درخواست کردم که از سوی وزیر معارف و معاون ایشان، اجازه داده شود تا به شهر غزنین، پایتخت اسکندریه اسلامی و یمنالسلطنه، سلطان محمود مجاهد، مؤسس حکومت اسلامی، برای اهتراز درآوردن پرچم اسلامی در سرزمین هند سفر کنم.
غزنین شهری است که در آن تاریخ جدیدی برای تمدن، علوم، ادبیات و شعر ساخته شده است. همانطور که قرطبه و غرناطه در اوایل قرن پنجم در غرب درخشیدند، غزنین نیز در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری درخشید. من میدانستم که سفرم به افغانستان ناتمام و ناقص خواهد بود اگر امکان دیدن این شهر را نداشته باشم. بیشتر روح و حیات این شهر در ویرانیها، آثار و حکایتهای آن است تا بناها، بازارها و مظاهر شهری جدید و عمران آن. بدون دیدن از شهر محمود غزنوی و حکیم سنایی به کشورم باز میگشتم که احساس نیاز و تأسف در من باقی میماند. با شادمانی، وزیر معارف پیشنهاد مرا پذیرفت و معاون ایشان به استاندار و رئیس معارف غزنین دستور داد تا از گروه مهمانان استقبال نموده و کارشناسان و کارمندان را برای همکاری با ما در دیدن از آثار و مکانهای دیدنی شهر، گردهم آوردند.
سرگذشت تمدن و علم غزنین
صبح روز شنبه ۹ ژوئن به سوی غزنین حرکت کردیم. غزنین حدود ۱۳۸ کیلومتر از کابل فاصله دارد. در شهر با استقبال گرم شهردار و بعضی از مسئولین وزارت معارف مواجه شدیم و ایشان چند نفر از راهنمایان و کارمندان سازمان آثار باستانی را با ما همراه کرده و فوراً به سوی شهر قدیمی که در قسمت شرقی شهر جدید واقع بود، حرکت کردیم. پایتخت غزنویان بعد از دارالسلام بغداد، مرکز خلافت و پایتخت عالم اسلامی بوده و در عصر غزنویان در نهایت عمران بسیار پهناور و محل درخشش تمدن بوده است؛ اما در حال حاضر بسیار خراب و ویران شده است. همانگونه که آهنربا قطعههای آهنی را به خود جذب میکند و بازار، کالاهای نورسیده و تازه را، غزنین نیز اهل فضل و کمال، نوابغ علمی و ادبی، پیشهوران ماهر، معماران خبره، شعرای بزرگ، علمای متبحر، پارسایان، زاهدان، عرفای محقق، سخنوران، رهبران، فاتحان، طبیبان، فلاسفه و ریاضیدانان را در زمان غزنویان مجذوب خود ساخته بود. همانطوری که رودها و نهرهای کوچک به سوی دریا جاریاند و به آن متصل میشوند، از سوی سرزمینهای فتح شده، غنایم و اشیای کمیاب و گرانبها، به سوی غزنین سرازیر بودند.
اشخاصی همچون شاعر و ادیب بدیعالزمان همدانی، ابوریحان بیرونی از ائمۀ علوم ریاضی و نجوم، شاعر پارسیگوی جاودانه فردوسی و دیگر شعرای فارسیزبان نظیر عسجدی، عنصری، اسدی، غضاری، فرخی و منوچهری، رابطۀ مستحکمی با غزنین داشتند و همدم و رازدار آن بودند. حدود ۴۰۰ نفر از شاعران را، سلطان غزنوی مورد تفقّد قرار میداد و آنها را پرورش میداد.
حادثۀ تلخ ویرانی غزنین
شهر غزنین در قرن کاملی به اوج مدنیّت و آراستگی خود دست یافت و از خود نام و نشان و راه و رسمی داشت. اما طعمۀ یورش و حملات نسل به پا خاسته از بلندپروازی و طمع، یعنی دودمان غوریان شد. خاندانی که اخیراً در آن شاه مجاهد شهاب الدیّن غوری سر بر آورده بود. یکی از افراد این خاندان به نام علاءالدیّن حسین بن حسن که نسبت به بهرام شاه (شاه وقت غزنین) به دلیل اینکه برادر او را به دار آویخته بود، کینه در دل داشت وارد غزنین شد و طی سه شبانه روز آن را به تاراج کشید و شعلۀ آتش را در آن افروخت. هر خشک و تری که بود، طعمۀ حریق شد و تمامی شهر را به ویرانه و خرابهای تبدیل کرد و نشانهای از آن شهر باقی نگذاشت.
این واقعه در سال ۵۴۷ ه.ق. اتّفاق افتاد و علاءالدین با این عمل خود در تاریخ به لقب «جهانسوز» مشهور گردید. چه زیبا فرموده است خداوند: «إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ»؛ ،یعنی بدون شک زمين از آن خداست آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، مىدهد.
در این ویرانه ها قدم می زدیم و این ابیات معریّ را زمزمه میکردیم:
خفف الوطا ما اظن ادیم الارض الا من هذه الاجســـاد
و قـــبیح بنـــا و ان قـــدم العهــد هوان الاباء والاجداد
سر ان استطعت فی الهواء رویداً لا اختیالاً علی رفات العباد
یعنی سبکتر قدم گذار، سطح زمین پوشیده از اجساد گشته است. سزاوار ما نیست زبون و خوار شمردن آبا و اجداد اگر چه زمانۀ آنها گذشته است. اگر میتوانی آهسته آهسته در آسمان سیر کن نه با تکبّر و غرور بر اجساد و نعش بندگان.
با حفاریهای بسیار، بقایای بناهایی که قدمت آنها به عهد مسعود بن محمّد و پس از آن باز میگردد، به دست آمده است. کارشناسان به من اطّلاع دادند که کار حفاری، مدت ۱۰ سال است که ادامه دارد و بسیاری از نشانهها و علائم شهر دفن شده و تمدن کهن به دست آمده است.
ادامه دارد…